در این مقاله ابتدا با یک بیوگرافی کوتاه به معرفی شخصیت رستم فرخزاد فرمانده ارتش ایران در جنگ با اعراب می پردازیم و بلافاصله به سراغ تاریخ می رویم تا رخدادهای آخرین روزهای زندگی او را بررسی کینم که همانا پایان غم انگیز زندگی این آخرین سردار ایرانی با پایان غم انگیز امپراطوری بزرگ ایران به وجهی گره خورده که گویی دگر این کشور در طول تاریخ کمر راست نکرد و اگر چه پس از چند قرنی کم کم شر اعراب از سر ما کم شد ولی متاسفانه فرهنگ فرومایگی و گدا پروری در این کشور برای همیشه نهادینه شد به وجهی که امروزه هم فرومایه ترین و پست ترین افراد جامعه در بالاترین مقامات کشوری قرار دارند.
رستم فرخزاد(فرخ هرمز) آخرین سردار نامدار ایرانی و در واقع نایب السلطنه آخرین پادشاه ساسانی یزدگرد سوم بود. پدر رستم با توطئه و نیرنگ توسط آزرمیدخت سی و دومین شاهنشاه ساسانی کشته شد. رستم به خونخواهی پدر به تاج و تخت آزرمیدخت حمله کرد و او را از سلطنت خلع کرد. در تاریخ ذکر شده که او به تلافی مرگ پدر چشمان آزرمیدخت را نابینا کرد. او پس از شکست آزرمیدخت ، شاهزاده یزدگرد سوم را به سلطنت نشاند و خود به عنوان یک سردار وفادار به پادشاهی در خدمت سپاه و ارتش ماند و اسپهبد خراسان بود تا روزی که در جنگ با اعراب در راه نجات وطن به شهادت رسید.اکنون شرح واقعه را از آنجایی نقل میکنیم که در عربستان خلیفه عمر بر منبر رفته و خطبه کرد و گفت: "ای مردم خداوند شما را بزبان رسول خویش گنج خسروان و قیصران وعده داده است، پس برخیزید و جنگ با فارس را ساز کنید."
اعراب کم کم دسته دسته به پشت مرزهای ایران می رسیدند و حملات پراکنده به دهات و شهرهای مرزی ایران انجام میگرفت. از جانب شهرهای مرزی مکرر تقاضای کمک به دربار ساسانی می رسید و گزارش از غارت و کشتار مردم مرز نشین به دست اعراب بود.
یزدگرد چون این اخبار را شنید با رستم مشاوره کرد، رستم که از ابتدا خطر هجوم اعرب را به روشنی درک کرده بود سعی کرد یزدگرد را به صبر و چاره جویی دعوت کند و پادشاه جوان را از انجام کارهای احساسی و لحظه ای بر حذر دارد. به همین دلیل در مقابل درخواست شاه برای فرستادن شخص رستم به منطقه مقاومت کرد و سعی کرد شاه را راضی کند تا به جای او فعلا شخص دیگری به منطقه فرستاده شود.
رستم گفت:" ای پادشاه مرا بگذار که عربان تا وقتی مرا به مقابله آنها وانداری پیوسته از عجمان بیمناک باشند، شاید سیاست این باشد که فعلا مر ا نگه داری...، در جنگ، تامل از شتاب بهتر است و اینک تامل باید که جنگ سپاهی از پس سپاهی دیگر، از هزیمت یکجا درست تر می نماید و برای دشمن سخت تر"
در واقع عقیده رستم فرخزاد بر این اساس بود که چنانچه در اولین جنگ شکستی نصیب ایرانیان گردد و در این جنگ سپهسالار اصلی ایران کشته شود ، عربان از این شکست قدرت و نیرو و اعتماد به نفس فراوان میگیرند و دیگر هیچ چیز جلودار آنها نخواهد بود و از طرف دیگر سپاه ایران بدون فرمانده دچار هرج و مرج و ترس می شود. هرچند که در آخر همین نظریه رستم درست از آب درآمد و دقیقا همین پیش بینی در جنگ به حقیقت پیوست.
رستم در هنگام عزیمت نامه ای به برادران خود نوشت و به آنها تاکید کرد چنان دانم که این قوم احتمالا بر ما چیره شوند و بر ملک مجاور ما تسلط یابند. قلعه ها را استوار گردانید و آماده باشید و لوازم فراهم آورید که زود باشد که عربان به دیار شما آیند. سخت ترین چیزی که دیدم این بود که شاه گفت "یا تو سوی آنها میروی یا من خودم میروم" اکنون من سوی آنها روانم.
ناگفته نماند که رستم با علوم اختر شناسی و طالع بینی هم آشنایی داشت و به واسطه همین علوم تا حدی نسبت به نتیجه جنگ بیم ناک بود ولی متاسفانه در تاریخ کمی در مورد این وجه از شخصیت وی اغراق شده و در پاره ای اوقات سعی شده او را خرافاتی جلوه دهند که این مسئله از شخصیت بزرگترین سپه سالار ایرانی که در تمامی جنگهای گذشته خود پیروز و سربلند بیرون آمده بود و نام وی لرزه بر اندام دشمنان این مرز و بوم می انداخت بسیار به دور است بویژه که با برسی روایات به جای مانده در تاریخ میتوان شخصیت او را یک شخصیت منطقی و هوشمند بویژه در علوم نظامی و سیاسی تصور کرد که تا پیش از شکست از اعراب هیچ شکستی در کارنامه خود نداشته.
پس از اینکه درخواست کمک از جانب مردم منطقه به وسیله "آزاذ مرد" فرماندار منطقه جنگ زده به نزد یزدگرد مرتب تکرار شد، پادشاه جوان به هیجان آمد، از تدبیر چشم پوشید و رستم را به منطقه فرستاد. رستم در منطقه ساباط فرود آمد و آماده برای جنگ شد. دو طرف در حدود چهار ماه در مقابل هم قرار گرفتند و به جانب اردوگاه یکدیگر پیک فرستادند و مذاکراتی کردند ، شرح وقایعی که در این چهار ماه گذشت خود بخشی از تاریخ است که کنون مجال صحبت آن نیست. ولی آنچه از مذاکره فرستادگان عرب با رستم فرخزاد در تاریخ ثبت شده نشان میدهد عربها با انگیزه بسیار به جنگ آمده بودند و هدف آنها این بود که یا کشته شوند و به بهشت بروند و یا پیروز شوند و به مال و اموال و زنان و نعمتهای کشور ایران دست پیدا کنند و در هر دو صورت خود را پیروز می دانستند.
به طور نمونه در گفتگویی که بین "مغیره" فرستاده عرب و رستم فرخزاد رد و بدل شده مغیره از پیغمبر اسلام روایت آورده و می گوید :" از جمله چیزهایی که خداوند عزوجل بوسیله وی روزی ما کرده، دانه ایست که در سرزمین شما می روید...آمده ایم که یا از آن ببریم و یا جان دهیم "
رستم در جواب گفت: " در این صورت جان میدهید و کشته می شوید"
سر انجام پس از گذشت چهار ماه در اوایل محرم سال چهاردهم هجرت در قادسیه جنگ سختی آغاز شد. رستم، جالنوس را با چهل هزار سوار پیش فرستاد و گفت: "حمله ای ببر اما درگیر نشو تا فرمان فرستم."
هرمزان را به پهلوی راست سپاه وی گذاشت و مهران پسر بهرام رازی را به پهلوی چپ سپاه گماشت و پیرزان را هم دنباله دار سپاه نمود .
رستم خطاب به سپاه گفت: "چنانچه خدا ما را بر این قوم پیروزی داد به دیار آنها پیش میرویم و در خاک آنها جنگ را ادامه می دهیم تا به صلح آیند و به وضعی که داشتند رضایت دهند"
طرفین سه روز سخت با یکدیگر جنگیدند و بسیار کسان از دو طرف کشته شدند. متاسفانه روز چهارم باد سختی در جهت مخالف ارتش ایران وزیدن گرفت و شن و خاک صحرا را به چشم ایرانیان فرو ریخت. رستم هم سرانجام در این روز کشته شد و مرده اش را در میدان جنگ یافتند که جای بیش از ده ها زخم بر بدنش بود. نوشته اند که صندوق و بار و بنه خود را بر بالای اسبی گذاشته بود و با بدن زخمی از فرط گرما در زیر سایه درخت افتاده بود. عربی که نامش هلال بن علفه بود شمشیر برصندوق کشید و صندوق بر پیکر رستم افتاد و از فرط سنگینی کمر پهلوان بشکست. نوشته اند که عربها حتی رخت و لباس زربفت رستم را از تنش درآورده و به غنیمت با خود بردند.
همانطور که رستم از قبل پیش بینی کرده بود زمانی که سپاه ایران از خبر کشته شدن فرمانده آگاه شد، بترسید و رو به فرار گذاشت و با این پیروزی که اعراب به آن دست پیدا کردند ایران به یکباره شکسته شد. درفش کاویانی پرچم گرانبهای حکومت ساسانی که نماد کشور ایران بود و همچنین خزینه رستم به غنیمت به دست اعراب افتاد. بهره ای که از غارت و غنیمت اموال ایرانی به هر عرب رسیده بود به میزانی در تاریخ ذکر شده که گاهی قول مورخان در این باب به باور سخت می آید، انقدری هست که شکوه و تجمل ارتش و مردم ایران را میتوان از آن تخمین زد.
ذکر این مصیبت تاریخی از دید فردوسی بزرگ هم پنهان نبوده و این شاعر فرزانه نامه رستم فرخزاد به برادرانش را در غالب شعر سروده که بخشی از آن به شرح زیر است :
چو با تخت منبر برابر شود / همه نام بوبکر و عمر شود
تبه گردد اين رنجهای دراز/ نشيبی دراز است پيش فراز
نه تخت و نه ديهيم بينی نه شهر / ز اختر همه تازيان راست بهر
************** تبه گردد اين رنجهای دراز/ نشيبی دراز است پيش فراز
نه تخت و نه ديهيم بينی نه شهر / ز اختر همه تازيان راست بهر
کشاورز جنگی شود بی هنر/ نژاد و هنر کمتر آيد به بر
ربايد همی اين از آن آن از اين / ز نفرين ندانند باز آفرين
نهان بدتر از آشکارا شود / دل شاهشان سنگ خارا شود
بد انديش گردد پدر بر پسر/ پسر بر پدر همچنين چاره گر
شود بنده بی هنر شهريار/ نژاد و بزرگی نيايد به کار
منابع:
تاریخ طبری ، محمدبن جریر طبری
دوقرن سکوت، عبدالحسین زرینکوب
شاهنامه فردوسی
گردآورنده : رستم فرخزاد