۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

قرآن سوزی و پرچم سوزی

بر طبق اخبار رسیده مدت زمانیست که تری جونز کشیش یک کلیسای 50 نفره در ایالت فلوریدای آمریکا تصمیمی گرفته مبنی بر حرکت نمادین سوزاندن قرآن در سالروز 11 سبتامبر. از طرف دیگر هم طبق معمول تمام مسلمانان دنیا فریاد وا اسلاما سر دادند که با این حرکت نمادین کشیش یک کلیسای 50 نفره اسلام بر باد میرود.

ضمن اینکه بنده به شخصه با هرگونه سوزش از هر نوعی مخالف هستم و بیشتر پیرو نقد افکار و عقاید هستم تا سوزش آنها، ولی باید عرض کنم از قدیم گفته اند یک سوزن به خودت بزن یک جوالدوز به دیگران.

من نمیدانم این چه صیغه ایست که اکثریت مسلمانان جهان از هر کشوری از شرق تا غرب دنیا به خود اجازه میدهند که در هر مراسم و جشن و عزاداری به ادای فریضه مهم سوزاندن پرچم کشورهای غربی که مهمترین نماد ملی هر کشور به حساب میآید اقدام کنند و به راحتی آب خوردن از پرچم گرفته تا تصاویر رهبران آن کشورها را که اتفاقا برگزیده واقعی آن ملتها هستند را به آتش بکشند و بر روی نام و پرچم و علائم مقدس کشورهای دیگر رژه نظامی برگزار کنند ولی چنانچه در یک جای دنیا کسی بخواهد مقابله به مثل بکند فریاد مظلومیت مسلمانها به آسمان میرود که آی به عقاید ما توهین شده.

تنها تفاوتی که در این دو سناریو موجود است این است که در کشورهای غربی از رئیس جمهور و وزیر امور خارجه گرفته تا دیگر دست اندرکاران سیاسی دست به کار میشوند تا جلوی این کار را بگیرند ولی در کشورهای اسلامی رهبران سیاسی و مذهبی در کنار هم در صف نخست پرچم سوزی و رژه نظامی از روی نام و علائم مقدس کشورهای دیگر قرار دارند. با کمال وقاهت هنوز هم که هنوزه شعار منحوس مرگ بر این کشور و مرگ بر آن کشور از در و دیوار مدرسه و ادارات و مساجد و تمام مکانهای اداری و غیر اداری کشورهای اسلامی سرازیر است. بنده به شخصه نمیدانم چه حالی به من دست میدهد اگر زمانی در یک کشور خارجی از کنار مدرسه ای عبور کنم و بشنوم دانش آموزان آن مدرسه با صدای بلند فریاد مرگ بر ایران سر می دهند.
شاید توجیه دین مداران در این زمینه این باشد که چون به عقیده آنها مثلا آمریکا یا دیگر کشورهای غربی در مسائل سیاسی آنها دخالت کردند پس مردمان آنها هم باید مستوجب این توهین ها و پرچم سوزی ها باشند. خوب در جواب باید گفت پس کار این کشیش کلیسا هم که در پاسخ به عملیات تروریستی 11 سبتامبر که توسط منتخبی از مسلمانان منطقه انجام گرفت کاملا توجیه منطقی دارد و به اصطلاح عوام " این، به آن، در".
در آخر بنده بار دیگر مخالفت خود را با هرگونه سوزش اعلام میدارم و آرزوی روزی را دارم که همه چیز از مقدس و غیر مقدس، آزادانه مورد نقد قرار بگیرد، البته خوب است مسلمانها هم به خود آمده و درک کرده باشند که این آتش و این کبریت و این کتاب و عکس و پرچم در همه جای دنیا و برای هرکس قابل دسترسیست و جملگی مواد قابل اشتعال .

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

خودرو ملی و بیمه حضرت ابوالفضل

این دومین باریست که درمدت یک سال گذشته در پیوند با صادرات و واردات خودرو قلم میزنم و نمیدانم سایه شوم این گند و افتضاح ملی که به اسم خودرو ملی به خورد مردم نگونبخت داده میشود کی از سر ما رخت می بندد.
در نخستین مقاله که در این لینک میتوانید آن را مطالعه کنید گزارش مبسوطی در ارتباط با فاجعه صادرات خودروی ایرانی ارائه دادیم و با ذکر سند و مدرک و مقایسه قیمت خودرو ایرانی در داخل و خارج از کشور متذکر شدیم که این روند صادرات خودرو بار سنگینی بر دوش ملت نگون بخت و صنعت خودرو سازی خواهد گذاشت و در آخر همان مقاله هم به عواقب این گونه حاتم طایی بخشی و صادرات زیر قیمت اشاره کردیم که از جمله چند خط زیر گزارشی از آن مقاله است:

"زيان عملكرد اين شركت براي نخستين بار پس از 45 سال، در سال‌جاري به 177 ميليارد تومان رسيده و اين موضوع در كنار بدهي 2 ميليارد دلاري ايران خودرو موجي از نگراني را در بازار سهام به‌وجود آورده است.
به اين ترتيب، شركت ايران خودرو پس از 45 سال به جرگه شركت‌هاي زيان‌ده بورس پيوست و با اين ميزان زيان و همچنين بدهي‌هاي سنگين مالي، كه حتي برخي نمايندگان مجلس رقم آن را بالاتر از 2 ميليارد دلار مي‌دانند، آينده مالي اين شركت را در هاله‌اي از ابهام قرار داده است."



اخبار فوق از همان موقع ما را گوش به زنگ نگه داشت تا ببینیم چه زمانی به طور رسمی این کمپانیهای وابسته به آقا ها و آقازاده ها با این حجم بدهی سنگین اعلام ورشکستگی میکنند. از سوی دگر همان طور که از شما پنهان نیست از قدیم یک پای ثابت سود و سهام شرکتهای خودرو سازی بیت رهبری بوده و شخص رهبر نفر اول تعیین کننده سیاستها و قیمتها در بازار خودرو میباشد. هر چند که خبر دست داشتن رهبر و پسران در امور خودروسازی مطلب دست اولی نبود و سالهاست همه از آن باخبریم ولی در گزارش محسن مخملباف هم به این موضوع اشاره شده بود و خوب همگان میدانند که صنایع و تجارتی که وابسته به بیت رهبری باشد تقریبا بیمه حضرت ابوالفضل است و ورشکستگی در کارشان نیست و هرجا که در اثر بی تدبیری و دزدی و چپاول و یا حاتم طایی بخشی به کشورهای گدا گشنه، گزند و آسیبی به این صنایع برسد، سریعا حضرت رهبر و افراد وابسته وارد عمل شده و تا ریال آخر کسری بودجه ایجاد شده را از حلقوم ملت نگون بخت بیرون میکشد.
و چنین بود که درطی چند روز گذشته رهبر وارد عمل شد و به بهانه بازدید از خط تولید خودرو ملی!! که روی پلت فرم پژو فرانسه ساخته شده!!! به کاهش تعرفه واردات خودرو که جدیدا در دستور کار مجلس قرار گرفته اعتراض نمود و خواستار افزایش تعرفه واردات خودرو شد.

رهبر که خوب میداند چگونه بیش از سی سال است به زور گمرکی و مالیات بر روی خودروهای با کیفیت خارجی، قیمت آنها را چندین برابر قیمت واقعی نگاه داشته تا مردم ایران را وادار به خرید خوروهای مونتاژ داخل با پایین ترین ایمنی و کمترین استانداردهای لازم بنماید اکنون کمر همت بسته تا با جلوگیری از کاهش تعرفه واردات خودرو همچنان ضرر و زیان گند کاری های چند سال گذشته در بخش صادرات خودروهای ارزان قیمت ایرانی به کشور های عقب افتاده را از جیب مردم ایران تامین کند که این امر از هر جهت برای آقایان سود است.
از یک طرف بابت هر خودروی وارداتی مبالغ سنگینی پول به جیب میزنند و از سوی دگر با کنترل واردات از شکسته شدن قیمت خودروهای بی کیفیت داخلی جلوگیری نموده و همچنان بدترین نوع خودرو را مونتاژ کرده و به بالاترین قیمت در کیسه ملت قرار می دهند.

۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

نوروز و فیلترینگ وبلاگ ما...

با درود به هم میهنان گرامی و شادباش سال نو آریایی.

دوست داشتم در هنگامه نوروز کمی به تاریخ بپردازیم و در باره تاریخ و رسم و رسوم نوروز و دگر جشنهای ایرانی بنویسیم، ولی در چند روز گذشته اتفاقی افتاد که سبب شد فعلا از نوشتن دست نگه داریم.
وبلاگ محقر ما هم عیدی خودش را گرفت و دقیقا پس از یک سال فعالیت در روز تولد وبلاگ و در آستانه سال نو به دست دشمنان آزادی در این مرز و بوم فیلتر شد .
حالا اینجاست که ما باید بگیم انقدر فیلتر کنید تا فیلتر دونتون پاره بشه، چیزی که فراوان است وبلاگ.
حال با این فیلترینگی که انجام شد ما تمام محتویات وبلاگ را به دامنه جدید انتقال میدهیم و از این پس مقالات فارسی زبانمان را همزمان هم در اینجا و هم در وبلاگ http://rostamfarokhzad1.blogspot.com
منتشر می نماییم تا هم میهنان درون ایران هم به مقالات ناچیز ما دسترسی داشته باشند.

پس آدرس وبلاگ جدید ما شد :
http://rostamfarokhzad1.blogspot.com

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

سالگرد میرصیافی و روز ملی وبلاگ نویسی

با درود به هم میهنان گرامی و وبلاگ نویسان متعهد و همچنین درود به امیدرضا میرصیافی وبلاگ نویس و شهید راه دمکراسی و آزادی خواهی.


در حدود یک سال پیش در چنین روزهایی جامعه وبلاگ نویسان ایران در غم از دست دادن یکی از بهترین جوانان خود به اندوه نشست. در چنین روزهایی بود که امیدرضای عزیز و دوست داشتنی، با آن جثه ظریف و نحیف و قلبی به وسعت خاک ایران در قتلگاه اوین و زیر شکنجه بازجویان به شهادت رسید.
امیدرضا میرصیافی مانند بسیاری از جوانان این مرز و بوم در اندیشه آزادی ایران بود . در دورانی که خفقان و دیکتاتوری در اوج خود بود و هنوز انتخاباتی هم به میان نیامده بود تا تلنگری بر ذهن خفته مردم وارد کند، وی تنها راه فرار از این خفقان را در درج فریاد ملت بر صفحه وبلاگ پیدا نمود تا شاید کمی از آن احساس نا امیدی غالب بر جامعه بکاهد و امثال من و تو و امید با خواندن وبلاگ ها و نظرات یکدیگر، حس تنهایی را از سر بیرون کنیم و بدانیم که ما بیشماریم.

اما از آن سو نظامی که بر پایه های سست و پوشالی جهالت بنا شده، چنان با درج همین چند کلمه از بغض فرو خفته یک ملت بر صفحه وبلاگ به لرزه در میآید که به قصد خفه کردن هر صدای آزادی خواهی سراسیمه ماموران بد نام و بد ذات امام زمان را تجهیز و به مثال سگان شکاری روانه میدان میکند.
امیدرضای ما را از ما گرفتند و در آستانه شب عید جنازه وی را که آثار شکنجه بر آن واضح و مشخص بود تحویل خانواده اش دادند. از همان شب فکری به خاطرم زد و تصمیم گرفتم نگذارم صدای امید خاموش شود. این وبلاگ محقر را برای او و به یاد او نوشتم تا رژیم اسلامی بداند صدای آزادی خواهی خاموش شدنی نیست.

امید دارم جامعه وبلاگ نویسان آزادیخواه ایرانی نیز در سالروز درگذشت امید رضا میرصیافی، با زنده نگاه داشتن یاد این شهید راه آزادی و نامگذاری این روز به عنوان روز ملی وبلاگ نویسی، یاد و خاطره او را برای همیشه زنده نگه داشته و با این کار کوچک ادای دینی به آن بزرگوار انجام دهند.

در پایان بخشهایی از آخرین دست نوشتهای امیدرضای عزیز را درج میکنم و میدانم شما هم مانند من پس از خواندن این قسمت آرزو دارید که ای کاش امیدرضا زنده بود و با چشم خود می دید که بلاخره ملت به خواب رفته ایران نیز بیدار شده و به جنب و جوش افتاده تا حق خود را از اهریمنان زمان باز ستاند.

امیدرضا میرصیافی، خرداد 86:
«
زندگی در مملکتی که سید علی خامنه ای رهبرش باشد تهوع آور است .
زندگی در مملکتی که محمود احمدی نژاد رئیس دولتش باشد شرم آور است.
زندگی در مملکتی که حداد عادل رئیس خانه ملتش باشد عذاب آور است.
زندگی در مملکتی که محسنی اژه ای وزیر اطلاعات و امنیتش باشد وحشت آور است.
زندگی در مملکتی که ستون نظامش هاشمی رفسنجانی باشد خجالت آور است.
زندگی در مملکتی که نظریه پرداز و روشنفکرش محمد خاتمی باشد خنده آور است.
زندگی در مملکتی که نظام حاکمش جمهوری اسلامی باشد ننگ آور است.
با تمام این موارد که خواندید ، هفتاد میلیون نفر در این مملکت زندگی می کنند و جز عده ای محدود صدا از کسی در نمی آید و انگار نه انگار که سرانجام این کاروان ، دره مرگ و تباهی است. تا کی می خواهیم با جملاتی نظیر "ما از نسل کوروش و داریوش هستیم" خودمان را فریب بدهیم ؟ اگر ما واقعا از نسل کوروش و داریوش بودیم امروز محمود احمدی نژاد نماینده ما در جامعه جهانی شناخته نمی شد و سید علی خامنه ای مالک جان و مال و ناموس ما (بنا بر نص صریح قانون اساسی جمهوری اسلامی) نبود . این وضعیتی که من میبینم من حتی شک دارم از نسل شاه عباس صفوی هم باشیم چه رسد به بزرگ مردی چون کوروش . آیا نباید به این جمله اعتقاد و ایمان داشت که "هر ملتی لایق همان حکومتی است که بر آن حکومت می کند؟"
»

۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

شیخ فضل الله و جنبش مشروطه

تا کنون کتابها و مقالات فراوانی در پیوند با تاریخ مشروطه ایران که برگ زرینی از جنبشهای آزادی خواهانه مردم ایران است به نگارش درآمده که البته بیشتر این مقالات و بررسیهای تاریخی مربوط به وقایع دوران دوم مشروطه یعنی دوره استبداد محمدعلی شاه و رویدادهای پس از آن است .
در این مقاله هدف ما بررسی دوره اول مشروطه و امضای قانون اساسی به دست مظفرالدین شاه قاجار است که متاسفانه کمتر پیرامون آن مطلبی به نگارش درآمده. از سویی دگر این موضوع باعث شده تا عده ای از این ضعف تاریخی استفاده نموده و به بزرگ و کوچک نمودن چهره های تاریخی مورد نظر خود بپردازند که بی شک یکی از این چهره ها که خود دشمن قسم خورده مشروطه بود کسی نیست جز شیخ فضل الله نوری که در ادامه مقاله به شخصیت او نیز خواهیم پرداخت.

برای شروع این مقاله نگاهی کوتاه به بیوگرافی مظفرالدین شاه قاجار، ما را در مسیری قرار میدهد که در نهایت به تاریخ مشروطه ختم خواهد شد.
مظفرالدین میرزا در پنج سالگی ولیعهد شد و هنگام مرگ پدرش ناصرالدین شاه 45 سال داشت. این شاهزاده در دوران ولایتعهدی کمتر از آذربایجان خارج شد و مردی ضعیف النفس و علیل المزاج بود که تمام دوران جوانی خود را در حرمسرا و دور از اوضاع عالم و مصالح کشور سرمی کرد. متاسفانه پدرش ناصرالدین شاه چندان در تربیت این جوان نکوشید و او را در میان درباریان بیسواد و چاپلوس رها ساخته بود. در نتیجه مظفرالدین در امر سیاست بسیار بی خرد بار آمد.
پس از قتل ناصرالدین شاه ، مظفرالدین به تهران آمد و به پادشاهی رسید. او که در امور سیاسی بسیار خام و بی تجربه بود کلیه امور را به دست صدراعظم خود امین السلطان داد. امین السلطان معروف به اتابک اعظم در واقع آخرین صدراعظم دوران ناصرالدین شاه بود که تقریبا بسیاری از امتیازاتی که در دوران ناصرالدین شاه به بیگانگان داده شده بود با امضای همین شخص بود.

سرانجام امین السلطان در سال 1276 شمسی با فرمان مظفرالدین شاه معزول گشت و به جای وی امین الدوله که مردی وطن پرست و روشن فکر بود به صدراعظمی رسید، با صدراعظمی وی اصلاحاتی انجام شد و بر تعداد روزنامه ها افزوده شد و فرهنگ جدید توسعه یافت. وی در صدد تنظیم امور مالی کشور و اداره گمرک و خزانه برآمد، اما کمتر از دو سال از صدراعظمی وی نگذشته بود که مظفرالدین شاه وی را معزول کرد و به جای او مجدد امین السلطان را برای بار دوم صدراعظم ساخت. امین السلطان دوباره خیانت به مملکت را آغاز کرد و به جهت خوش خدمتی دو فقره قرض سنگین از روسیه نمود تا شاه را به فرنگ بفرستد و عواید گمرک شمال کشور را به گرو قروض مزبور گذاشت.
بی غیرتی و خودفروخگی این شخص به حدی رسید که یک بلژیکی به نام "مستر نوز" از جانب روسیه به وزارت گمرکات ایران رسید.این وجوهات و وامهای دریافتی از بیگانه همگی به مصرف عیش و نوش درباریان و دو فقره سفر مظفرالدین شاه به فرنگ انجام شد که حاصل آن جز عیاشی چیز دیگری نبود. در سال 1279 شمسی امین السلطان قرض دیگری از انگلیس انجام داد و اینبار عواید پست و تلگراف و گمرکات جنوب کشور را هم به انگلیسها داد و بهترین وسیله درآمد کشور را به بیگانگان سپرد.
در فایل زیر صدای مظفر الدین شاه قاجار را میشنوید که بی جهت نیست از امین السلطان معروف به اتابک اعظم چنین تعریف و تمجید مینماید.

در نتیجه کشور به ورشکستگی رسید و مردم به صدا درآمدند و عزل امین السلطان ر از پادشاه خواستند. شاه او را معزول نمود و به جای او شخصیت کاملا مستبد و صد برابر بدتر از امین السلطان را به نام عین الدوله در 1282 به صدراعظمی انتخاب نمود. عین الدوله نمونه بارز یک شخصیت استبدادی و مخالف سرسخت مشروطه بود که حتی در دوره استبداد محمدعلی شاه هم مجدد دعوت به کار شد تا مشروطه خواهان تبریز را سرکوب کند ولی توفیقی نیافت. این شخصیت مستبد و ضد مشروطه یک یار روحانی هم داشت به نام شیخ فضل الله نوری.
شیخ فضل الله نوری از نظر اجتهاد از روحانیان بسیار بلند مرتبه بود که نزدیکی او با عین الدوله و شاه یک مشروعیتی ویژه برای حکوکت ایجاد میکرد. از طرف دیگر برخلاف شیخ فضل الله دو روحانی دیگر به نامهای سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی معروف به دو سید هم بودند که در جبهه مخالف عین الدوله قرار داشتند.


شیخ فضل اللهعین الدوله



در سالهای بعد عکسی از همان مستر نوز بلژیکی معروف که در دربار ایران به سمت وزارت هم رسیده بود با عبا و عمامه انتشار پیدا کرد. در پی انتشار این عکس و همچنین کتک خوردن تعدادی از بازاریان تهران به بهانه گران فروشی به دست عین الدوله و حمله حکومتیان به آزادیخواهان در مسجد شاه تهران، آن دو سید (طباطبایی و بهبهانی) به همراه دیگر آزادیخواهان به حضرت عبدالعظیم رفته و در آنجا متحصن شده و خواستار عدالتخانه و همچنین عزل عین الدوله گردیدند. این اولین جبهه گیری رسمی در برابر عین الدوله و نقطه شروع مبارزاتی بود که بعدها به مشروطه ختم شد و همانطور که خود می بینید شیخ فضل الله کوچکترین نقشی در آن تحصن نداشت و بلعکس در آن دوران جناب شیخ از همکاران نزدیک عین الدوله بود. در پی این اعتراضات نمایندگان شاه با معترضین وارد مذاکره شدند و آنها با احترام از عبدالعظیم به تهران بازگشتند و قرار شد عدالتخانه تاسیس شود. اما در عمل فقط فرماندر تهران عوض شد و عین الدوله هم سر جای خود ماند و از تاسیس عدالتخانه سر باز زد که هیچ، بلکه دو چندان بد تر از گذشته شروع به سرکوب مردم و بگیر و ببند روزنامه ها نمود.

در پی فشار روز افزون عین الدوله بار دگر معترضین در مسجد جامع تهران دست به تجمع زدند و مجدد خواستار تاسیس عدالتخانه و همچنین عزل عین الدوله شدند. این بار هم همانطور که می بینید در این اعتراضات هیچ خبری از شیخ فضل الله نبود که نبود. سر انجام عین الدوله تعدادی از نظامیان را به جهت سرکوب مردم روانه میکند که حاصل آن کشتار چند تن از آزادیخواهان بود.

مردم بار دگر در اعتراض به این کشتار دست به تحصن میزنند و این بار با اراده راسخ عازم قم میشوند. در این سفر در آخرین لحظه شخصی را دنبال شیخ فضل الله میفرستند تا شاید او هم راضی بشود و این بار با آنان بیاید. شیخ فضل الله که در تمام این مدت از همراهی مشروطه خواهان سر باز زده بود وقتی متوجه موج اعتراضات و جنب و جوشی که در سراسر ایران راه افتاده میشود تصمیم میگیرد او هم همرنگ جماعت بشود تا شاید به آرزوی خود و بر قراری یک حکومت مشروعه اسلامی دست پیدا کند. به این ترتیب بود که نام شیخ فضل الله هم در آخرین لحظه به لیست مسافران قم اضافه میگردد.

در نهایت با ادامه اعتراضات ، مظفر الدین شاه عین الدوله را عزل نمود و مشیر الدوله را جایگزین او نمود و فرمان مشروطیت ایران را در 14 مرداد 1285 خورشیدی به امضا رساند و دو ماه بعد در 14 مهر همان سال مجلس شورای ملی افتتاح گشت.
قانون اساسی مشروطه پس از صدور فرمان مشروطیت و با نگاهی به اعلامیه حقوق بشر فرانسه و همچنین با الهام از قانون اساسی بلژیک نوشته شد و به امضای مظفرالدین شاه رسید. به مجرد نگارش قانون اساسی بر اساس معیارهای حقوق بشری، سر و کله شیخ فضل الله پیدا شد و فریاد وا اسلاما سر داد و سعی کرد با جایگزین نمودن قوانین شریعت به جای قوانین حقوق بشری از مشروطه یک مشروعه بسازد. از جمله ننگین ترین بخش این قوانین همان متمم دوم قانون اساسیست که با تاکید شیخ فضل الله و به خط خود او نوشته شده و در آن تاکید شده هیچ یک از قوانین مجلس نباید مغایر قوانین اسلام باشد . این اصل به ضرورت ولایت فقها و نظارت شورای نگهبان علما، تاکید می کند.
آزادیخواهان جلوی تند رویهای شیخ فضل الله را گرفتند و شیخ هم که آرزوی تبدیل مشروطه به مشروعه را در سر داشت شروع به انتشار بیانات و اعلامیه ها زد . از جمله قوانینی که شیخ بسیار با آن مخالف بود اصلی بود که تمام اتباع ایرانی بدون توجه به مذهب را در برابر قانون مساوی قرار میداد در صورتی که شیخ عقیده داشت مسلمان شیعه 12 امامی نسبت به بقیه انسانها ارجعیت دارند.

« مملکت اسلامیه مشروطه نخواهد شد، زیرا که محال است با اسلام حکم مساوات.
ای برادر دینی، اسلامی که این قدر تفاوت گذارد، بین موضوعات مختلفه در احکام، چگونه می شود، گفت که [معتقد به] مساوات است؟
ای مُلحد اگر این قانون دولتی مطابق اسلام است که ممکن نیست در آن مساوات [باشد.]
آنچه مخالف اسلام است قانونیت پیدا نمی‌کند. ای بی شرف، ای بی غیرت ببین صاحب شرع برای تو شرف مقرر فرموده و امتیاز داده تو را، و تو خودت از خودت سلب امتیاز میکنی و می‌‌گویی من باید با مجوس (زرتشتی) و ارمنی و یهودی برابر وبرادر باشم»(رسائل مشروطیت، 159 تا 161 )

مجموعه اعلامیه های شیخ فضل الله که چاپ سنگیست در سال 1362 توسط نشر تاریخ ایران تجدید چاپ شد . بخشهایی از اعلامیه های این آخوند مرتجع به شرح زیر است:
«آن هوراكشيدن‏ها و آن همه كتيبه‏هاى زنده‏باد زنده‏باد و «زنده‏باد مساوات» و «برادرى برابرى». مى‏خواستيد يكى را هم بنويسيد «زنده‏باد شريعت»، «زنده‏باد قرآن»، «زنده‏باد اسلام». حقيقتاً چشم خاتم انبيا روشن و خاطر خاتم اوصيا خرسند.»

«تاريخ هجرى هيچ خبر نمى‏دهد كه در ممالك اسلاميه مجلس ترحيم و ختم قرآن را به دستور فرنگستان تشكيل داده باشند. به سيره خاصه فرنگان گلريزى‏كردن و دستمالهاى مشكى بر بازوى دستجات اطفال مسلمين بستن و جماعت زردشتيها را در خانه خدا وارد ساختن ...»

«ترا به حقیقت اسلام قسم می‌‌دهم آیامدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس، مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک، عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟ مدارس را افتتاح کردید. آنچه توانستید در جراید از ترویج مدارس نوشتید. حال شروع به مشروطه و جمهوری کردید؟»

«شما را اى مسلمانها، اى اهل طهران، به قرآن مجيد به اميرالمؤمنين به سيدالشهدا، به امام زمان ارواحنا لهم‏الفدا قسم مى‏دهيم كه اگر پيغمبر شما حاضر بود و آن هنگامه جلوخان نگارستان را مى‏ديد چه مى‏فرمود: آيا نفرين مى‏كرد يا تبريك مى‏گفت؟ و آيا مى‏فرمود خوب جشنى براى مجلس گرفته‏ايد، يا مى‏فرمود خوب ختمى براى اسلام گذاشته‏ايد؟ آيا مى‏فرمود زنده‏باد مشروطه يا مى‏فرمود اهكذا تخلفون محمداً فى اُمته؟»

«اينك از كسانى كه حقيقتا به وجود صانعْ قائل و به كتاب مجید معتقد و به دين حنيف مقید هستند سؤال مى‏كنيم و مى‏گوييم اين مجلسى كه مى‏بينيد كه در تحت استيلا و استبداد لامذهبان و آزادى‏طلبان واقع شده است و مجارى احوال و اوضاع آن را مستقيما بر سياق پارلمنتهاى اروپا اداره مى‏كنند آيا مجلس امر به معروف و نهى از منكر است يا مجلس نهى از معروف و امر به منكر است؟ »

اصولا جناب شیخ با ایجاد مدارس جدید ، آموزش دختران، آموزش علوم جدید و زبان خارجه، برابری و مساوات مردم در برابر قانون، وجود نمایندگان دیگر ادیان در مجلس و همچنین کلیه حقوق اولیه بشر مخالف بودند و در بیشتر اعلامیه ها ضمن اینکه از ادبیات توهین آمیز استفاده کردند هر جا که نیاز دیدند از فساد و بی بند و باری هم مایه گذاشتند و اجرای هر کدام از اصول اولیه حقوق بشر را با برچسب فساد و بی بندوباری مزین فرمودند.
شیخ فضل الله پس از آنکه در تبدیل مشروطه به مشروعه شکست خورد با جمعی از یاران و نوچه های خود به عبدالعظیم رفت و در آنجا تحصن کرد تا شاید کسی به او اهمیتی بدهد. شیخ فضل الله در هنگامه تحصن بیانیه ای داد و شروطی را برای بازگشت خود به مجلس معین نمود که هیچ کس از مجلسیان به آن اهمیتی نداد. از اهم این شروط اخراج نمایندگان دیگر ادیان از مجلس و حذف قانون برابری و مساوات همه اتباع ایرانی و تاکید بر تصویب قوانین بر پایه فقه اسلامی بود. سر انجام شیخ پس از مدتی بدون هیچ دستاورد مهمی از این تحصن دست برداشت و دست از پا دراز تر به تهران بازگشت ولی کینه مشروطه خواهان را در دل خود نگاه داشت.

پس از فوت مظفرالدین شاه و جانشینی پسر مستبد وی محمد علی شاه و روی کار آمدن مجدد عین الدوله که از دوستان نزدیک شیخ بود حال نوبت انتقام از مشروطه خواهان فرا رسیده بود. شیخ فضل الله نیز در زیر سایه حمایت های محمد علی شاه تبدیل به مرجع و مفتی دربار شد و دست او در کلیه امور دینی ومذهبی و حتی قضایی باز گذاشته شد. اعمال و رفتار مستبدانه او در این دوره چنان کینه ای در دل مشروطه خواهان ایجاد نمود که بلافاصله پس از برکنار نمودن محمد علی شاه و فتح تهران به سراغ او رفتند و او را محاکمه نمودند و در همان میدان توپخانه و همان جایی که استبدادیون به دستور شیخ فضل الله مشروطه خواهان را اعدام کرده بودند، وی را به دار کشیدند.

با دار کشیدن شیخ فضل الله چنان شور و شادی در سراسر تهران به پا خواست که نظیر آن در تاریخ دیده نشده. عمق نفرت آزادی خواهان از این شخصیت به حدی بود که در پای چوبه دار اولین نفری که ایستاده بود و از دیدن شیخ در کنار چوبه دار خنده و شادی سر میداد خود پسر شیخ بود. هر چند که مدتی بعد پسر شیخ که از مرگ پدر خوشحال بود توسط چماقداران و نوچه های پدرش ترور شد.

در واقع دعوای شیخ فضل الله با آزادیخواهان بر سر مشروطه و مشروعه بود. شیخ پس از آنکه دید از این قانون مشروطه که بر اساس حقوق بشر نگارش شده، مشروعه مورد دلخواه وی در نمیاید مجدد به اردوی استبدادیون پیوست و به سرکوب و بگیر و ببند مشروطه خواهان کمر بست .
رابطه شیخ فضل الله نوری با عین الدوله به حدی نزدیک بود که هیچ منبع تاریخی توان انکار آن را ندارد و فقط در سالهای اخیر سعی شده بیشتر توجیهاتی بر آن نوشته شود. حتی سایت حوزه علمیه در ارتباط با شیخ چنین نوشته:
«در اول ظهور مشروطیت حاج شیخ فضل الله با سایر روحانیون مشروطه خواه هم فكر و هم قدم بود و با این كه با عین الدوله صدراعظم وقت دوست بود، در مهاجرت به حضرت عبدالعظیم و قم شركت كرد ...»

البته از آنجایی که در تمام این سالها یک جمله تاریخی درست و بدون غلط از جانب دستگاههای وابسته به جمهوری اسلامی نشنیده ایم ، باید عرض کنم که حتی این یک جمله ای که ما از سایت حوزه علمیه آورده ایم هم خالی از اشکال نیست ، از آن جهت که این مهاجرت به حضرت عبدالعظیمی که در جمله بالا ذکر شده هیچ ارتباطی به آن مهاجرت به حضرت عبدالعظیم که با رهبرى طباطبايى و بهبهانى انجام گرفت و اولین سنگ بنای حرکت مبارزاتی مردم بود ندارد و هرگز شیخ فضل الله در آن مهاجرت شرکت نداشت بلکه این مهاجرتی که به جهت مغلطه گری و گمراهی افکار عمومی در جمله بالا ذکر شده همان مهاجرتیست که سالها بعد از مشروطه، شیخ فضل الله در اعتراض به متمم قانون اساسى انجام داد و مربوط به زمانی میشود که شیخ فضل الله با اسرار زیاد سعی داشت مشروعه اسلامی را جایگزین مشروطه نماید .

اکنون نیز پس از گذشت حدود یک قرن تنها میراث شومی که از جناب شیخ فضل الله برای مملکت ایران به جای مانده همان نهاد نظارت استصوابی شورای نگهبان جمهوری اسلامیست که بر پایه نظر شیخ فضل الله نوری به نگارش درآمده و اجرا میشود .

تحقیق و نگارش : رستم فرخزاد

۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

نادر شاه افشار (بخش پایانی)

بخش آخر (از فتح هند تا قتل نادر)


نادر با بیست هزار نفر از سپاهیان خود وارد شهر دهلی شد و دستور داد که ماموران ویژه انتظامی مرتب در شهر در گردش باشند تا مبادا کسی از افراد سپاه به مردم آسیبی برساند و اگر کسی چنین کاری نمود فورا آن شخص را تنبیه کنند.
نادر روی هم رفته دو ماه در دهلی ماند در این مدت شهر دچار قحطی بود. نادر برای رفع قحطی مردم شهر دستور داد تا در انبارهای غله را بگشایند و به نرخ عادلانه بفروشند. صاحبان غله که از این مسئله ناراضی بودند بر علیه نادر قیام کردند و در شهر چنین شایع کردند که نادر مسموم شده . در اثر انتشار این خبر شورش عظیمی در شهر درگرفت . نادر شخصا مجبور شد به میدان چاندیچوک که مرکز اشرار بود برود، ولی از بالای ساختمانها بر روی او سنگ و چوب پرت کردند و تیری به طرفش پرتاب شد که به وی اصابت نکر و کسی را که در پهلوی او بود کشت. نادر دریافت که راهی جز سرکوب نمانده و بلافاصله دستور حمله داد. سرکوب 5 ساعت ادامه داشت که خود محمد شاه با جمعی از بزرگان هند برای پا درمیانی آمدند و نادرشاه هم شفاعت آنها را پذیرفت. چند روز بعد از این ماجرا نادر یکی از نوادگان اورنگ زیب از خواندان سلطنتی هند را به عقد شاهزاده نصرالله میرزا در آورد و جشن عروسی دو شاهزاده برپا گشت و محمد شاه در این جشن هدایای زیادی به نصرالله میرزا داد.
در روز سوم صفر 1152 به امر شاه ایران مجلسی از بزرگان سپاه و بزرگان هند در قصر سلطنتی تشکیل گردید و نادر تاج سلطنت را بر سر محمد شاه گذاشت و روز هشتم همان ماه با تشریفات رسمی سپاه را سان دید و هند را به جانب لاهور ترک کرد.
نادرپیش از حرکت قرارداد مرزی با هند امضا نمود که به واسطه آن رود سند از جنوب آن در دریای عمان تا شمال آن در کوه های سلیمان افغانستان مرزایران و هند باشد.
نادر پس از ترک هند به سال 1153 به هرات وارد شد و بر تختی مرصع جلوس نمود و هدایا و غنائمی که از هند با خود آورده بود به نظر بزرگان و نمایندگان شهرها رساند. میزان غنائم به حدی بود که شاه به مدت سه سال پرداخت مالیات را به کل ملت ایران بخشید.


پس از بازگشت از هند نادر مجبور به چندین جنگ دیگر نیز شد از جمله آن جنگ با ایلبارس خان یا البرزخان پادشاه خوارزم بود که در غیاب نادر به نواحی خراسان دست اندازی کرده بود. نادر آنها را نیز در جنگ شکست داد و سر جایشان نشاند.
پس از آن نادر که خبر قتل برادر خود به دست طوایف لزگی منطقه داغستان را در هنگامی که در هند بود شنید همواره در پی موقعیتی مناسب جهت تنبیه طوایف لزگی بود. بدین سبب با سپاهی عظیم به سمت داغستان به راه افتاد. ولی قبل از اینکه خود به منطقه برسد حدود دوازده هزار نفر از سپاهیان زبده افغان ابدالی را که همیشه وفادار به نادر بودند جلوتر به منطقه فرستاد تا کار لزگیها را یکسره کنند.


هنگامی که نادر از راه مازندران راهی داغستان بود در بین راه و در نزدیکی قلعه اولاد تیری از سمت جنگل به طرف وی رها شد که پهلوی نادر را خراشید و انگشت شست وی را قطع نمود. نادر فورا خود را به زمین افکند و رضا قلی میرزا فرزند نادر به جهت دستگیری ضارب به سمت جنگل تاخت ولی ضارب را نیافت.
نادر از این سوء قصد به فرزند خود بدبین شد و در زمانی که در جنگ با لزگیها در حوالی گنجه بود برخی از سران سپاه شخصی را به نام نیک قدم متهم به این ترور کردند نادر چون به او امان داده بود از کشتنش صرف نظر کرد . ظاهرا این شخص اعتراف کرده بود که رضا قلی میرزا محرک اصلی این سو قصد بوده. نادر با حضور جمعی از بزرگان سپاه رضا قلی میرزا را محاکمه نمود و در آخر فرمان به کور کردن چشمان فرزندش داد.


البته هنوز هم با خواندن و مطالعه تمام روایات تاریخی برای خود اینجانب که نویسنده این وبلاگ هستم مشخص نشد که آیا واقعا رضا قلی میرزا این ترور را رهبری کرده بود یا خیر به همین جهت از ذکر روایتهای مختلف صرف نظر میکنیم و فقط این مطلب را اشاره کنم که دوران افول نادر از همین نقطه آغاز شد.


نادر پس از این ماجراها دو جنگ بزرگ دیگر با عثمانی انجام داد که در هر دو پیروز شد به ویژه در آخرین جنگ و برای آخرین بار چنان شکستی نصیب ترکان عثمانی نمود که حاصل آن 12 هزار کشته و 5 هزار اسیر جنگی بود و همچنین غنیمت فراوانی از توپخانه ها و مهمات جنگی و بنه و آذوقه و مواشی اردوی محمد پاشا به دست سپاه ایران افتاد.
پس از مدتی نادر سفیری به جانب دولت عثمانی فرستاد و آنها هم تمام شرایط نادر را پذیرفتند و اسیران را رد و بدل کردند و غائله خاتمه پیدا کرد.


دوره زمامداری نادر از ابتدای خدمت در سپاه شاه تهماسب تا آخرین لشگر کشی به منطقه غرب، یک دوره حکومت بیست ساله بسیار سخت است که این پادشاه وطن پرست چشم از استراحت و آساسیش در کاخها می بندد و حرکت در صحرا و بیابان و کوه را ترجیح میدهد. زندگی خود را خرج وحدت ارضی ایران و طرد بیگانگان و بازپس گرفتن شهرهای از دست رفته میکند. تقریبا تنها دورانی پس از اسلام بود که مرزهای ایران به وسعت واقعی آن یعنی فلات ایران گسترش پیدا کرد.
متاسفانه نادر در اواخر سلطنت خود تغییر رفتار داد که عوامل بسیاری در آن تاثیر داشت. از زمان سو قصدی که به جان وی شد و کاری که در حق فرزند دلیر خود کرد و سختیها و مشقات فراوان جنگهای پی در پی از شرق به غرب کشور و همچنین مریضی استسقا روحیات نادر را تغییر داد و در سالهای آخر زندگی خود قابل مقایسه با آن نادر بردبار و عادل نبود .


سرانجام نادر در زمانی که عازم سرکوب یکی از شورشهای منطقه خراسان بود شدیدا به سران قبایل افشار و قزلباش و قاجار بدبین شد و تصمیم گرفت در این نبرد فقط افغانها و ترکمتنها را با خود به همراه ببرد. سران قزلباش و دیگر قبایل از این ماجرا اطلاع یافتند و به تحریک علیقلیخان برادرزاده نادر تصمیم به قتل وی گرفتند.


در شب یازدهم جمادی الثانی 1160 رئیس نگهبانان به همراه چند تن دیگر به طرف خیمه نادر در نزدیکی قوچان به قصد قتل نادر عزیمت کردند در بین راه تعدادی از ترس از این کار منصرف شدند. سر انجام چهار نفر جرات آن را پیدا کردند که نیمه شب وارد چادر نادر بشوند. نادر که خواب بسیار سبکی داشت سریعا از خواب برجست و با تبرزینی که همیشه همراه خود داشت دو نفر از آنها را کشت ولی عاقبت رئیس نگهبانان شمشیر بر او زد و سر نادر را بریدند. این کار چنان مخفیانه انجام شد که تا سپیده صبح کسی چیزی از این ماجرا نفهمید.
وقتی خبر قتل نادر پیچید، سپاه دچار هرج و مرج شد. تمام اموالی که همراه نادر بود غارت شد و هنوزآفتاب روز یازدهم جمادی الثانی به افق مغرب نرسیده بود که دیگر هیچ اثری از آن سپاه بزرگ نمانده بود.


نادر به سبب بیماری روحی در اواخر عمر تدبیر درستی برای جانشینی خود و سرنوشت ایران پس از مرگ نیندیشیده بود و پس از مرگ نادر خونریزیهای فراوان بین برادرزادگان و عموزادگان نادر با فرزندان نادر در گرفت. فرزندان و نوه های نادر یکی پس از دیگری قتل عام شدند.


در باب شخصیت و خلق و خوی نادر، یک انگلیسی که قبل از عزیمت نادر به هند در ایران میزیسته در باب او مطالبی نوشته و در اختیار فریزر صاحب کتاب تاریخ نادر قرار داد که در بخشهایی از آن چنین آمده:
(( نادرشاه قریب 55 سال سن دارد. تنومند و قویست. چشم و ابرویی سیاه و درشت و سیمایی برازنده دارد که مانند آن کمتر دیده ام. صدمه ای که از آفتاب و تصرف هوا بر رخساره او رسیده، منظر مردانه ای به او داده است. شراب به حد اعتدال مینوشد و پنج ساعت از شب گذشته برمیخیزد و بیرون می آید. غذای او بسیار کم و ساده است و اگر تراکم کارهی دولتی زیاد باشد از غذا غفلت میکند و به مقداری نخود برشته که همیشه در جیب دارد و یک جرعه آب غناعت میکند.
بنیه او بطوری قویست که اغلب دیده شده در هوای سرد صحرا روی زمین خوابیده و یک بالاپوش بخود پیچیده و زین اسب زیر سر گذاشته است.
میان صفات بی نظیر نادرشاه حافظه او غریب به نظر می آید به طوری که تمام افسران ارتش خود را به اسم میخواند و تمام سربازان خود را که مدتیست خدمت کرده اند می شناسد و اگر به کسی احسانی یا تنبیهی کرده باشد کاملا به خاطر دارد. ))


در باب هوش و استعداد جنگی نادر بسیار نوشته اند که دیگر مجال صحبت آن نیست ولی بیجهت نیست که هوش جنگی او را با ناپلئون مقایسه میکنند.


از دیگر اقدامات جالب نادر برهم زدن دکان و بازار آخوندها بود. بساط ملاها که در دوران صفوی حسابی به نان و نوایی رسیده بودند و در هر شهر نماینده ای داشتند و وجوهات جمع میکردند به دست نادر برچیده شد.

نادر در همان اولین روز حکومت در دشت مغان از سرکرده ملاها در خصوص وجوه اوقافی پرسید (( به چه قسم این همه مال مملکت را که در تصرف ایشان است خرج میکنید؟
گفتند به مدد معاش علمای ملت و اوقاف مدارس و مساجد و در مساجد دعا به دولت پادشاه اسلام می کنیم.
نادر پاسخ داد ظاهر است که دعای شما در درگاه خداوند مستجاب نیست. به دلیل اینکه هرچه شما ترقی کردید مملکت تنزل کرد...))
بعد از آن دستور داد تا جمیع اموال و اوقاف مساجد را جمع آوری و به جهت امور مملکتی خرج کنند.


نادر همانقدر که در امور نظامی با هوش بود در امور سیاسی هم هوش و استعداد خاصی داشت به طوری که از اختلاف بین روسیه و انگلیس حد اکثر استفاده را میبرد.
او نیروی دریایی بسیار قوی در خلیج فارس ایجاد کرد تا امنیت تجارت را نیز برقرار کند.


پس از قتل نادر، علیقلی خان برادرزده وی به خراسان حمله کرد و رضا قلی پسر برومند نادر را به همراه 16 تن از برادران و برادرزادگان خوردسالشان از دم تیغ گذراند.
آخرین بازمانده سلطنت نادر، نوه او شاهرخ میرزا بود که تا دوران قاجارها حکومت کوچکی در منطقه خراسان داشت و بزرگان سلسله زند به سبب احترامی که برای نادر قائل بودند حکومت خراسان را به او داده بودند ولی در آخر او نیز با حمله آغا محمد خان قاجار دستگیر شکنجه و مقتول شد.

۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

نادر شاه افشار (بخش سوم)

بخش سوم ( از تاجگذاری تا فتح هندوستان)

سر انجام نادر پس از چهل روز سلطنت را قبول کرد و آن را مشروط به قبول پیشنهادات خود به نمایندگان نمود از جمله این شروط حفظ سلطنت موروثی در خواندان نادر بود. دیگری دست برداشتن مردم از اختلافات مذهبی بود. وی پیشنهاد داد مردم ایرن دست از طعن و لعن خلفای سه گانه بردارند و در عوض او نیز تمام کوشش خود را در برسمیت شناختن مذهب جعفری به انجام رساند. وی گفت من دربار عثمانی را مجاب میکنم تا مذهب شیعه جعفری را به عنوان رکن پنجم اسلام قبول کنند و در مکه هم رکنی برای پیروان این مذهب برقرار دارند. با قبول پیشنهادات نادر توسط نمایندگان سرانجام در روز پنجشنبه 24 شوال 1148 تاج سلطنت را بر سر گذاشت در آن روز علاوه بر نمایندگان استانها و شهرستانها، مامور سیاسی عثمانی و خلیفه کل ارامنه نیز حضور داشتند ولی سفیر روس پس از جنگهای گنجه و ایروان به کشور خود بازگشته بود.
پس از این تاجگذاری نادر پسر خویش رضا قلی میرزا را به فرمانروایی خراسان منصوب کرد و تعدادی دیگر از فرمانداران نیز مشخص شدند و پس از پنج روز جمعیت متفرق شد و نادر هم عازم اصفهان شد.

نادر شاه که تصمیم داشت مرزهای ایران را به دوران سلطنت شاه عباس برگرداند و خاک کشور را به سرحدات طبیعی خود برساند عازم فتح قندهار شد.
در قندهار حسین خان غلجایی برادر محمود افغان و تعدادی از جنایتکارانی که در ایران خونریزی به راه انداخته بودند حکومتی تشکیل داده و دم از استقلال میزدند.


بنابر این نادر در شوال 1149 با سپاه فراوان عازم قندهار شد. شهر قندهار محصور در بین کوههای سلیمان و یکی از شعب رود هیرمند و برج و بارویی بسیار مستحکم داشت که کار فتح آن شهر را سخت میساخت. محاصره شهر به طول انجامید و نادر برای آنکه سپاهیان خسته نشوند دستور داد شهری در آنجا بنیان نهادند که به نام نادر آباد موسوم گردید. سرانجام در 22 ذی قعده 1150 نادر فرمان حمله داد و جنگ سختی درگرفت. عاقبت دسته بختیاری ها که در جنگهای کوهستانی مهارت داشتند یکی از برجهای محکم شهر را فتح کردند و از همانجا نیروهای نادر وارد شهر شدند و شهر را تسخیر نمودند. حسین خان و ذولفقارخان هم تسلیم شدند و به اردوی نادر آمدند .نادر آنها را در قلعه ای در مازندران زندانی کرد و افغانهای ابدالی را که قبلا با نادر همکاری میکردند و به دستور وی به خراسان کوچیده بودند به قندهار باز گرداند و به جای آن افغانهای غلجایی را به خراسان فرستاد.
مقارن با فتح قندهار در هند غربی سلطنت دهلی در دست جوانی عیاش و خیره سر و کم تجربه از نوادگان تیمور لنگ بود به نام ناصرالدین محمد شاه. ناگفته نماند این سلسله پادشاهان گورکانی در گذشته با دربار صفوی روابطی داشتند و سفرای آنها به خاک یکدیگر رفت و آمد میکردند.
نادر هم که پس از جنگهای فراوان و بازپس گیری خاک کشور به دنبال آرامش بود و علاقه مند به تبادل اقتصادی و تجاری و رابطه خوب با کشورهای همسایه، پس از ارسال سفیر به دربار عثمانی حال نوبت به همسایه شرقی ایران یعنی هندوستان بود.


نادر ازقندهار سفیری به دربار هند فرستاد و در ضمن از محمد شاه درخواست کرد فراریان و جنایت کاران افغان را که در ایران جنایت کرده بودند به خاک خود راه ندهد. سفیر او در دهلی زندانی گردید و سفیر دوم که برای اعتراض به این مسئله فرستاده شده بود به قتل رسید.
نادر هم که بر سر مسائل مملکتی با احدی شوخی نداشت سخت از این کار هندیها برآشفت و با سپاهی بین صد تا صد و شصت هزار نفر راه هند را در پیش گرفت.
در نزدیکی جلال آباد رضا قلی میرزا پسر نادر با دوازده هزار سپاهی به اردوی پدر پیوست و نیابت سلطنت را به دست گرفت تا در غیاب نادر شاه به کلیه امور مملکتی رسیدگی کند.


چون خبر حرکت نادر به طرف هندوستان منتشر شد محمد شاه نیروی کافی برای حفظ معابر و راهها و قلعه های سرحد هند و افغان مامور کرد و زکریا خان را به حکومت لاهور گماشت و ناصر خان را روانه کابل کرد.
ناصر خان قبل از اینکه سپاه نادر به کابل برسد فرار را بر قرار ترجیح داد. نادر پس از فتح کابل از معبر کوهستانی و سخت خیبر با دادن تلفات عبور کرد و با سوارکاران زبده سپاه خویش هفت روزه به پیشاور رسید و در اولین حمله ناصرخان را مغلوب و دستگیر نمود و پیشاور را تصرف کرد.
زکریا خان هم که از کابل به لاهور فرار کرده بود 20 هزار نیروی بیشتر از دربار هند طلب نمود ولی باز هم در همان اولین حمله نادر بسختی شکست خورد و او هم دستگیر شد.
سرانجام ارتش نادر وارد هند شد و محمد شاه مجبور شد هر آنچه در توان دارد انجام دهد تا جلوی پیشروی نادر را بگیرد.
سپاهی مرکب از سیصد هزار تن به همراه دو هزار فیل جنگی و دو هزار عراده توپ فراهم کرد و در دشت کرنال اردو زد.


در همان عوان به نادر خبر رسید که سعادت خان فرمانروای بنگاله هم با چهل هزار سپاه به سپاه هند خواهد پیوست.
جلوداران سپاه ایران به سرداری حاجی بیک افشار تا نزدیکی کرنال پیش رفتند و نادر خود با چهل هزار تن از عقب وی شتافت و در محلی از دشت کرنال فرود آمد که کناره اردوی او به فاصله کمی از جناح راست محمد شاه قرار داشت.
روز 15 ذی قعده سعادت خان به میدان آمد و کمی بعد از او 22 هزار تن از افسران و بزرگان هند وارد نبرد شدند که با رشادت 4هزار از سواران نادر حمله ایشان را بسختی دفع کردند.


دفع رشیدانه و دلاورانه سواران نادر وحشت عجیبی در دل سپاه هند افکند و ارتش محمد شاه را دچار تزلزل کرد. همچنین تدبیر جالبی که شاهنشاه ایران از روی حس ابتکار به جهت دفع فیلان جنگی اندیشید کارگر افتاد و مزید بر علت شد.
نادر دستور داد تا بر پشت شتران تنوره های آتش ببندند و داخل آن را چوب و برگ درخت بریزند و آتش بزنند و در وسط میدان جنگ رها کنند. چون پشت شتران گرم شد نعره کشیدند و به سوی فیلها دویدند . فیلها که از نعره و هجوم شترها به سمت خود دچار وحشت شدند پشت به سپاه ایران و رو به سپاه هندیها شروع به دویدن کردند و تمام سنگرهای مقدم محمد شاه را ویران کردند و اغتشاش و بلوای عجیبی در اردو ایجاد کردند به طوری که فرماندهان هند تصمیم گرفتند که سنگر ها را به هم نزدیک کنند و دامنه صفوف سپاه خود را از دو طرف به جانب مرکز بکشانند زیرا نیمی از سپاه هند از سنگرها گریخته و در صحرا پراکنده شده بودند.


سرانجام محمد شاه تسلیم شد و شخصا با هدایای فراوان به خدمت نادر رسید و نادر را با احترام فراوان به دهلی وارد کرد. نادر سپاه خود را در خارج شهر نگه داشت و با بیست هزار سوار در روز هشتم ذی حجه وارد قصر سلطنتی دهلی گردید.




این مقاله ادامه دارد.