۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

نادر شاه افشار (بخش دوم)

(بخش دوم: نبرد با ترکان عثمانی و اعلام پادشاهی توسط نادر)


پس از خدمات نادر در بازستاندن سرزمینهای کشورمان از چنگال دشمنان و به تخت نشاندن شاه تهماسب، نادر به عنوان نایب السلطنه مسئولیت بخشهای بزرگی از سرزمین ایران را به عهده گرفت، از طرف دیگر شاه تهماسب که کم و بیش تحت تاثیر قزلباشها قرار داشت عازم جنگ با ترکان عثمانی شد و پیش خود تصور میکرد برای بازپس گیری آذربایجان از ترکان عثمانی نیازی به نادر نیست  در نتیجه در سال 1143 برای جنگ با ترکان عثمانی عازم آذربایجان شد. او با 18 هزار سوار قزلباش و قاجار شهر ایروان را محاصره کرد ولی به جهت تمام شدن آذوقه به سرعت به دشت سلطانیه بازگشت و چون سپاه عثمانی به سرداری احمد پاشا در نزدیکی همدان گرد آمده بود بدان سو تاخت اما از سپاه عثمانی شکست خورد و به جانب اصفهان گریخت.
بلافاصله سردار دیگر ترک به آذربایجان تاخت و تبریز و مراقه و رضائیه را اشغال نمود ولی در جنوب رضائیه ایلات افشار دلاورانه با آنها جنگیدند و جلوی پیشروی آنان را گرفتند. سران عثمانی که از نادر وحشت فراوان داشتند پیش از آنکه خبر این شکست به نادر برسد در بغداد باب مزاکره با نماینده شاه تهماسب را باز کردند و شاه جوان و بی تجربه را مجبور به قبول معاهده ننگینی کردند. به موجب این عهد نامه تمامی شهرهای قفقاز تا رود ارس و کرمانشاهان به عثمانی ها واگزار شد و تعداد زیادی از شهرهای شمالی به روسها واگزار گردید.


با شندیدن این اخبار نادر به خشم آمد طی اطلاعیه هایی مردم ایران و به ویژه اصفهان را از مضرات این عهدنامه ننگین مطلع ساخت و طی نامه ای به دربار عثمانی و بغداد پیغام داد که امرای دلیر ارتش ایران هرگز زیر بار این عهدنامه ننگین نخواهند رفت و هرگز آن را به رسمیت نمیشناسند و از آنها خواست هرچه زودتر خاک ایران را ترک کنند یا منتظر جنگ باشند.


وی بدون درنگ با شصت هزار سرباز به سمت دشت گرگان حرکت کرد ، روسها با شنیدن خبر حرکت نادر بلافاصله از ترس شهرهای شمالی را تخلیه کردند . نادر از شاه تهماسب خواست تا در تهران به او ملحق شود ولی شاه تهماسب سر باز زد و او را به اصفهان دعوت کرد.  در نهایت نادر، شاه تهماسب را از پادشاهی خلع کرد و پسر شیر خوار او عباس میرزا را به سلطنت انتخاب کرد و خود زمام تمام امور لشگری و کشوری را بدست گرفت و قزوین را به پایتختی شاه خرد سال انتخاب نمود.


نادر سپس عازم جنگ با ترکان عثمانی شد. او اول بغداد را محاصره کرد. حاکم بغداد با ترفند و وعده ی تسلیم شهر توانست زمان زیادی نادر را سرگرم نگه دارد تا اینکه خبر حمله ارتش عثمانی با صد هزار نفر به گوش نادر رسید. نادر در جنگ اول با این ارتش صد هزار نفری شکست خورد و لی در جنگ دوم با ترفند و حمله به مرکز آذوقه،  سپاه ترک را به جایی که میخواست کشاند و سپس بر سر آنها خراب شد. ناگفته نماند که افغانهای ابدالی که در جنگهای کوهستانی مهارت ویژه داشتند در این جنگ بسیار به نادر کمک کردند و توپال پاشا فرمانده عثمانیها هم توسط سپاهیان نادر اثیر و مقتول شد و نادر پیروز گشت. دولت عثمانی هم از ترس سریعا تبریز را تخلیه کرد و قراردادی جهت واگزاری شهرهای شمالی و غربی با نادر امضا کرد.


پس از این ماجرا نادر به سمت کهگیلویه و بویر احمد رفت و فتنه محمد خان بلوچ را که ازجانب خود نادر فرماندار منطقه شده بود سرکوب نمود. پس از اینکه نادر به اصفهان بازگشت سفیری از جانب عثمانی با او ملاقات کرد و برای تخلیه شهر های شمالی و غربی دو سال زمان خواست.


نادر که دیگر حوصله اش از چشم طمع ترکان عثمانی به آب و خاک ایران به سر آمده بود شدیدا خشمگین شد و با لشگری عظیم به سمت قفقاز حرکت نمود. روسها که از قبل حساب کار خود را کرده بودند جلو جلو سفیری نزد نادر فرستادند و اعلام کردند ما با اشغال خاک ایران توسط ترکها شدیدا مخالفیم. چون نادر از بابت روسها خیالش راحت شد با سپاهی عظیم به جانب قفقاز تاخت و سفیر روسها را هم با خود برد.


جنگ هولناکی در 26 محرم 1148 اتفاق افتاد و سپاه عثمانی شکست سختی خورد و 50 هزار نفر از سپاهیانشان به هلاکت رسیدند و متعاقب این فتح تمام قفقاز به ایران پیوست. وی با استفاده از غنائم جنگی که از سپاه عثمانی به چنگ آورده بود با وجود سرمای فراوان در همان منطقه ماند و گرجستان و قفقاز را هم از چنگ طوایف لزگی خارج ساخت و زمیمه خاک ایران نمود.


پس از این فتوحات نادر و سپاهیان خسته به دشت مغان بازگشتند تا استراحت کنند. به امر نادر بسیاری از بزرگان و امرا و اعیان و روحانیون از سراسر ایران به دشت مغان فرا خوانده شدند. حدود صد هزار تن در آنجا جمع شدند و در روز عید نوروز نادر سخنرانی تاریخی خود را انجام داد.


وی در این سخنرانی گفت " من وظیفه خود را در باب اصلاح نظام و تشکیل نیروی جدید و برقرار ساختن امنیت در کشور به انجام رسانیدم. اینک تهماسب دوم و فرزندش عباس میرزا هر دو حیات دارند. شما یکی از آن دو یا هرکسی را که می خواهید به سلطنت انتخاب کنید من هم به خراسان میروم تا بقیه عمرم را براحتی بگزرانم."
چون سختیها و مشقات نادر در طول دوران نیابت سلطنت بر هیچ کس پوشیده نبود همگی متحدا گفتند ما کسی لایق تر از تو برای سلطنت سراغ نداریم.
نادر از قبول سلطنت تا 40 روز خود داری کرد و بلاخره روزی که نمایندگان به ملاقات او رفتند قبول سلطنت را مشروط به قبول شرایطش از جانب نمایندگان نمود . و با قبول شرایط از جانب نمایندگان وی سلطنت را پذیرفت.


این مقاله ادامه دارد...

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

نادر شاه افشار (بخش اول)

(بخش اول: ازآغاز سپاهیگری نادر تا فرار اشرف افغان)

از پس از روی کار آمدن اعراب در ایران به مدت چندین قرن کشور ما روی پادشاهان وطن پرست را به خود ندید. بغیر از شاه عباس صفوی که چهره شاخص تری در دودمان صفوی بود، دگر پادشاهان صفوی کم و بیش تاجی بر سر این مردم نگزاردند و جز پرورش و پراکنده نمودن آفتی به نام آخوند در این مرز و بوم کار چندان بزرگی آنجام نمیدادند. سر انجام هم به دلیل ظلم و جوری که در حق دیگر اقوام غیر شیعه روا داشتند جان اقلیت های مذهبی را به لب رساندند و محمود افغان هم از این فرصت استفاده نمود و حمله ای ویرانگر به پایتخت صفوی نمود که نتیجه آن مانند همیشه کشتار و قتل غارت و تجاوز به مردم نگونبخت بود. پس از این حمله ویرانگر است که نقش شخصیتی بزرگ به نام نادر در تاریخ این آب و خاک به مرور پررنگ تر میشود و به وطن پرست ترین پادشاه ایرانزمین پس از حمله اعراب به ایران تبدیل میشود. با این مقدمه کوتاه می پردازیم به دوران پر از حوادث پس از حمله افغانها و سلطنت نادرشاه بزرگ .

نادرشاه ( نادر قلی) فرزند امام قلی از طایفه افشار در سال 1100 هجری قمری در دستگرد از توابع درگز واقع در دره شمالی خراسان متولد شد. طایفه افشار همراه با جمعی از طوایف کرد و جلایر در دوره سلطنت صفوی عهده دار حفظ معابر شمالی خراسان بود و از جانب دربار ایران وظیفه و مقرری سالیانه دریافت میکردند.

نادر در 17 سالگی همراه مادر خود اسیر ازبکان مهاجم شد و در سن 21 سالگی پس از فوت مادرش از چنگ ازبکان فرار کرد. در 25 سالگی وارد زندگی سپاهی شد و در جنگ با طوایف ازبک رشادتهای زیادی از خود نشان داد. در اوایل سی سالگی که جوانی رشید و جنگجو و بسیار دلیر بود با دختر یکی از امرای افشار ازدواج کرد که پس از یک سال از این وصلت رضا قلی متولد شد. در همان دوران نادر بر قلعه کلات نادری که مقر فرمانروایی عموی او بود مسلط گردید و سپاهی هزار و پانصد نفری متشکل از جنگجویان کرد و افشار و جلایر به دور خود گرد آورد که همین دسته کوچک هسته اصلی سپاه بزرگ نادر شاه گردید.

از طرف دیگر اوضاع ایران در آن دوران بسیار در هم بود . افغانها بر بخشی از خاک ایران تسلط داشتند. در گوشه و کنار ایران هر کسی حکومت محلی تشکیل داده بود و به نام خود سکه ضرب میکرد. از شمال و غرب روسیه و عثمانی تا حد امکان نفوذ کرده بودند به حدی که قوای عثمانی به تبریز رسیده بود. در همین اوضاع در اثر ظلم و جور حکومت افغانها نارضایتی در گوشه و کنار ایران بیش از پیش قوت گرفت و در نتیجه زمینه مساعدی برای بپا گیری مجدد سلسله صفوی ایجاد شد. در همینجا در پرانتز عرض کنم که بی دلیل نبود که به سبب وابستگی های مذهبی که سلسله صفوی در میان مردم ایجاد کرده بود و توانسته بودند در ذهن و مذهب مردم نفوذ کنند حتی تا مدتها پس از نابودی این سلسله یعنی تا زمان افشاریان و حتی سلسله زندیه ، هر از گاهی گوشه و کنار کشور مردم شخصی را علم میکردند و میگفتند مثلا این نوه دختری شاه سلطان حسین صفویست یا مثلا این نوه ی برادرزاده شاه سلطان حسین صفویست و عده ای دور آن شخص جمع می شدند و پرچم مبارزه علم میکردند، که در میان این شاهزادگان گاهی بچه هشت ساله هم دیده شده که عده ای به دور او جمع شوند.
از جمله اولین دسته از این شاهزادگان صفوی، شاه تهماسب دوم پسر شاه سلطان حسین بود که همزمان با حکومت افغانها توانسته بود در شمال و شمال غربی ایران که همچنان در قلمرو نفوذ او بود مقدمات یک حکومت محلی را ایجاد نماید. پس از مدتی شاه تهماسب دوم در اثر فشار قوای عثمانی و افغانها از این منطقه متواری شد و به سمت خراسان روی آورد. نادر از حرکت شاه تهماسب استقبال کرد و جمعی از سپاهیان خود را به حفظ قلعه کلات گماشت و با بقیه سپاه خود به ارتش شاه تهماسب پیوست و به مقام فرماندهی دوم لشکر شاه رسید. بلافاصله به همراه فتح علی خان قاجار فرمانده کل سپاه شاه تهماسب عازم تسخیر مشهد شد و پس از کنار زدن رقیب خود یعنی فتح علی خان قاجار، خود از جانب شاه فرمانده کل سپاه و والی خراسان شد.

نادر پس از مدتی برای نشان دادن قدرت فرماندهی خود با سپاه کمی به جانب گرگان تاخت و با روسها درگیر شد و تا حوالی شهر کراسنودسک در کنار دریای خزر پیش رفت. بلافصله سفیری نزد روسها فرستاد و اولتیماتومی جهت تخلیه شهرهای شمالی به آنها داد که در نتیجه بیشتر قوای روس از منطقه خارج شدند و فقط نیروی کمی از آنها در دربند باقی ماند. با پیشرفت سریع نادر در شهرهای شمالی سرانجام تهماسب دوم مجبور به قبول پیشنهاد وی شد و نادر را برای سرکوب افغانهای ابدالی به جنگ هرات فرستاد.در این دوران ابدالیها به دو دسته تقسیم شده بودند . یک دسته به سرداری اللهیارخان در حوالی کافر قلعه اردو زدند و دسته دیگر به سرداری ذولفقار خان تا نزدیکای تربت شیخ جام پیش آمده بودند. همینکه اردوی نادر به حرکت درآمد، دو دسته سپاه افغانی در کافرقلعه به هم پیوستند و با 15 هزار سپاهی آماده نبرد شدند . جنگ کافر قلعه سه روز به طول انجامید نهایت نادر در این جنگ هم پیروز شد ولی بنا به مصالح سیاسی و صلاحدید تهماسب دوم، اللهیارخان را به حکومت هرات گماشت و بدینوسیله جمعی از ابدالیها را به سپاه خود ملحق نمود.

نادر پس از فتح هرات با خیال راحت عازم جنگ با اشرف افغان و تصرف شهرهای مرکزی ایران گشت. دو طرف در مهماندوست در اطراف سمنان با یکدیگر درگیر شدند ولی قبل از آنکه اشرف فرصت انجام کاری داشته باشد، نادر سپاه او را در هم کوبید . پس از جنگ مهماندوست نادر فرصت جمع آوری سپاه به اشرف نداد و در نزدیکی تهران باقی مانده سپاه افغانها را در هم کوبید . اشرف به سمت اصفهان گریخت و در آنجا از شدت غضب و نا امیدی حدود سه هزار تن از اعیان و بزرگان شهر اصفهان و شاهزادگان و خاندان صفوی را گردن زد. نادر از این کار سخت عصبانی شد و برای آنکه تکلیف اشرف را یکسره کند مستقیم به جانب اصفهان تاخت و در مورچه خورت برای بار سوم سپاه اشرف را شکست سختی داد و سه روز بعد شاه تهماسب دوم را در اصفهان در میان هلهله و مسرت عمومی وارد قصر سلطنتی نمود.

پس از این فتوحات، روسای قزلباش نسبت به رشادت و شجاعت نادر به حسادت افتادند و به قصد تخریب نادر اقدام به بدگویی نزد شاه تهماسب نمودند. نادر در مقابل این بدگویی ها سخت دلشکسته شد و در صدد بر آمد تا با سپاه خود به خراسان بازگردد، ولی شاه از او دلجویی فراوان نمود و محبت زیادی نسبت به او ابراز کرد. نادر هم برای ابراز خدمتگزاری نسبت به شاه عازم شیراز شد و در دشت زرقان هر آنچه از سپاه اشرف مانده بود در هم کوبید. اشرف افغان هم به بلوچستان گریخت ولی عاقبت در همانجا کشته شد.

این مقاله ادامه دارد...

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

زندگینامه رستم فرخزاد

در این مقاله ابتدا با یک بیوگرافی کوتاه به معرفی شخصیت رستم فرخزاد فرمانده ارتش ایران در جنگ با اعراب می پردازیم و بلافاصله به سراغ تاریخ می رویم تا رخدادهای آخرین روزهای زندگی او را بررسی کینم که همانا پایان غم انگیز زندگی این آخرین سردار ایرانی با پایان غم انگیز امپراطوری بزرگ ایران به وجهی گره خورده که گویی دگر این کشور در طول تاریخ کمر راست نکرد و اگر چه پس از چند قرنی کم کم شر اعراب از سر ما کم شد ولی متاسفانه فرهنگ فرومایگی و گدا پروری در این کشور برای همیشه نهادینه شد به وجهی که امروزه هم فرومایه ترین و پست ترین افراد جامعه در بالاترین مقامات کشوری قرار دارند.
رستم فرخزاد
رستم فرخزاد(فرخ هرمز) آخرین سردار نامدار ایرانی و در واقع نایب السلطنه آخرین پادشاه ساسانی یزدگرد سوم بود. پدر رستم با توطئه و نیرنگ توسط آزرمی‌دخت سی و دومین شاهنشاه ساسانی کشته شد. رستم به خونخواهی پدر به تاج و تخت آزرمیدخت حمله کرد و او را از سلطنت خلع کرد. در تاریخ ذکر شده که او به تلافی مرگ پدر چشمان آزرمی‌دخت را نابینا کرد. او پس از شکست آزرمیدخت ، شاهزاده یزدگرد سوم را به سلطنت نشاند و خود به عنوان یک سردار وفادار به پادشاهی در خدمت سپاه و ارتش ماند و اسپهبد خراسان بود تا روزی که در جنگ با اعراب در راه نجات وطن به شهادت رسید.

اکنون شرح واقعه را از آنجایی نقل میکنیم که در عربستان خلیفه عمر بر منبر رفته و خطبه کرد و گفت: "ای مردم خداوند شما را بزبان رسول خویش گنج خسروان و قیصران وعده داده است، پس برخیزید و جنگ با فارس را ساز کنید."
اعراب کم کم دسته دسته به پشت مرزهای ایران می رسیدند و حملات پراکنده به دهات و شهرهای مرزی ایران انجام میگرفت. از جانب شهرهای مرزی مکرر تقاضای کمک به دربار ساسانی می رسید و گزارش از غارت و کشتار مردم مرز نشین به دست اعراب بود.



یزدگرد چون این اخبار را شنید با رستم مشاوره کرد، رستم که از ابتدا خطر هجوم اعرب را به روشنی درک کرده بود سعی کرد یزدگرد را به صبر و چاره جویی دعوت کند و پادشاه جوان را از انجام کارهای احساسی و لحظه ای بر حذر دارد. به همین دلیل در مقابل درخواست شاه برای فرستادن شخص رستم به منطقه مقاومت کرد و سعی کرد شاه را راضی کند تا به جای او فعلا شخص دیگری به منطقه فرستاده شود.

رستم گفت:" ای پادشاه مرا بگذار که عربان تا وقتی مرا به مقابله آنها وانداری پیوسته از عجمان بیمناک باشند، شاید سیاست این باشد که فعلا مر ا نگه داری...، در جنگ، تامل از شتاب بهتر است و اینک تامل باید که جنگ سپاهی از پس سپاهی دیگر، از هزیمت یکجا درست تر می نماید و برای دشمن سخت تر"

در واقع عقیده رستم فرخزاد بر این اساس بود که چنانچه در اولین جنگ شکستی نصیب ایرانیان گردد و در این جنگ سپهسالار اصلی ایران کشته شود ، عربان از این شکست قدرت و نیرو و اعتماد به نفس فراوان میگیرند و دیگر هیچ چیز جلودار آنها نخواهد بود و از طرف دیگر سپاه ایران بدون فرمانده دچار هرج و مرج و ترس می شود. هرچند که در آخر همین نظریه رستم درست از آب درآمد و دقیقا همین پیش بینی در جنگ به حقیقت پیوست.

رستم در هنگام عزیمت نامه ای به برادران خود نوشت و به آنها تاکید کرد چنان دانم که این قوم احتمالا بر ما چیره شوند و بر ملک مجاور ما تسلط یابند. قلعه ها را استوار گردانید و آماده باشید و لوازم فراهم آورید که زود باشد که عربان به دیار شما آیند. سخت ترین چیزی که دیدم این بود که شاه گفت "یا تو سوی آنها میروی یا من خودم میروم" اکنون من سوی آنها روانم.

ناگفته نماند که رستم با علوم اختر شناسی و طالع بینی هم آشنایی داشت و به واسطه همین علوم تا حدی نسبت به نتیجه جنگ بیم ناک بود ولی متاسفانه در تاریخ کمی در مورد این وجه از شخصیت وی اغراق شده و در پاره ای اوقات سعی شده او را خرافاتی جلوه دهند که این مسئله از شخصیت بزرگترین سپه سالار ایرانی که در تمامی جنگهای گذشته خود پیروز و سربلند بیرون آمده بود و نام وی لرزه بر اندام دشمنان این مرز و بوم می انداخت بسیار به دور است بویژه که با برسی روایات به جای مانده در تاریخ میتوان شخصیت او را یک شخصیت منطقی و هوشمند بویژه در علوم نظامی و سیاسی تصور کرد که تا پیش از شکست از اعراب هیچ شکستی در کارنامه خود نداشته.

پس از اینکه درخواست کمک از جانب مردم منطقه به وسیله "آزاذ مرد" فرماندار منطقه جنگ زده به نزد یزدگرد مرتب تکرار شد، پادشاه جوان به هیجان آمد، از تدبیر چشم پوشید و رستم را به منطقه فرستاد. رستم در منطقه ساباط فرود آمد و آماده برای جنگ شد. دو طرف در حدود چهار ماه در مقابل هم قرار گرفتند و به جانب اردوگاه یکدیگر پیک فرستادند و مذاکراتی کردند ، شرح وقایعی که در این چهار ماه گذشت خود بخشی از تاریخ است که کنون مجال صحبت آن نیست. ولی آنچه از مذاکره فرستادگان عرب با رستم فرخزاد در تاریخ ثبت شده نشان میدهد عربها با انگیزه بسیار به جنگ آمده بودند و هدف آنها این بود که یا کشته شوند و به بهشت بروند و یا پیروز شوند و به مال و اموال و زنان و نعمتهای کشور ایران دست پیدا کنند و در هر دو صورت خود را پیروز می دانستند.

به طور نمونه در گفتگویی که بین "مغیره" فرستاده عرب و رستم فرخزاد رد و بدل شده مغیره از پیغمبر اسلام روایت آورده و می گوید :" از جمله چیزهایی که خداوند عزوجل بوسیله وی روزی ما کرده، دانه ایست که در سرزمین شما می روید...آمده ایم که یا از آن ببریم و یا جان دهیم "
رستم در جواب گفت: " در این صورت جان میدهید و کشته می شوید"

سر انجام پس از گذشت چهار ماه در اوایل محرم سال چهاردهم هجرت در قادسیه جنگ سختی آغاز شد. رستم، جالنوس را با چهل هزار سوار پیش فرستاد و گفت: "حمله ای ببر اما درگیر نشو تا فرمان فرستم."
هرمزان را به پهلوی راست سپاه وی گذاشت و مهران پسر بهرام رازی را به پهلوی چپ سپاه گماشت و پیرزان را هم دنباله دار سپاه نمود .
رستم خطاب به سپاه گفت: "چنانچه خدا ما را بر این قوم پیروزی داد به دیار آنها پیش میرویم و در خاک آنها جنگ را ادامه می دهیم تا به صلح آیند و به وضعی که داشتند رضایت دهند"

طرفین سه روز سخت با یکدیگر جنگیدند و بسیار کسان از دو طرف کشته شدند. متاسفانه روز چهارم باد سختی در جهت مخالف ارتش ایران وزیدن گرفت و شن و خاک صحرا را به چشم ایرانیان فرو ریخت. رستم هم سرانجام در این روز کشته شد و مرده اش را در میدان جنگ یافتند که جای بیش از ده ها زخم بر بدنش بود. نوشته اند که صندوق و بار و بنه خود را بر بالای اسبی گذاشته بود و با بدن زخمی از فرط گرما در زیر سایه درخت افتاده بود. عربی که نامش هلال بن علفه بود شمشیر برصندوق کشید و صندوق بر پیکر رستم افتاد و از فرط سنگینی کمر پهلوان بشکست. نوشته اند که عربها حتی رخت و لباس زربفت رستم را از تنش درآورده و به غنیمت با خود بردند.



همانطور که رستم از قبل پیش بینی کرده بود زمانی که سپاه ایران از خبر کشته شدن فرمانده آگاه شد، بترسید و رو به فرار گذاشت و با این پیروزی که اعراب به آن دست پیدا کردند ایران به یکباره شکسته شد. درفش کاویانی پرچم گرانبهای حکومت ساسانی که نماد کشور ایران بود و همچنین خزینه رستم به غنیمت به دست اعراب افتاد. بهره ای که از غارت و غنیمت اموال ایرانی به هر عرب رسیده بود به میزانی در تاریخ ذکر شده که گاهی قول مورخان در این باب به باور سخت می آید، انقدری هست که شکوه و تجمل ارتش و مردم ایران را میتوان از آن تخمین زد.

ذکر این مصیبت تاریخی از دید فردوسی بزرگ هم پنهان نبوده و این شاعر فرزانه نامه رستم فرخزاد به برادرانش را در غالب شعر سروده که بخشی از آن به شرح زیر است :


چو با تخت منبر برابر شود / همه نام بوبکر و عمر شود
تبه گردد اين رنجهای دراز/ نشيبی دراز است پيش فراز
نه تخت و نه ديهيم بينی نه شهر / ز اختر همه تازيان راست بهر

**************
کشاورز جنگی شود بی هنر/ نژاد و هنر کمتر آيد به بر
ربايد همی اين از آن آن از اين / ز نفرين ندانند باز آفرين
نهان بدتر از آشکارا شود / دل شاهشان سنگ خارا شود
بد انديش گردد پدر بر پسر/ پسر بر پدر همچنين چاره گر
شود بنده بی هنر شهريار/ نژاد و بزرگی نيايد به کار


منابع:

تاریخ طبری ، محمدبن جریر طبری
دوقرن سکوت، عبدالحسین زرینکوب
شاهنامه فردوسی


گردآورنده : رستم فرخزاد


۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

بازداشتگاه یا تجاوزگاه؟

در طول حیات سی ساله رژیم اسلامی تا به امروز پیشرفتهای زیادی را در پیوند با گسترش استبداد و سرکوب مردم شاهد بوده ایم. یکی از این دستاوردهای مهم انقلابی، ارتقاء بازداشتگاه به تجاوزگاه بوده که نمونه بارز آن در جریان اعتراضات مردمی به کودتای انتخاباتی و دستگیری جمعی از این شهروندان و سپردن آنها به دست عده ای متجاوز در تجاوزگاه کهریزک مشهود بود.

پدیده تجاوز به زندانی در جمهوری اسلامی مطلب تازه ای نیست و این بدعت زشت و کثیف یکی از دستاوردهای مهم رژیم اسلامی محسوب می شود که از اولین روزهای حکومت اسلامی این شیوه به کار گرفته شده. البته از همان سالهای دهه شصت گزارشات، کتابها و ذکر خاطرات فراوان از انواع تجاوز به دختران زندانی وجود داردکه اغلب سنین بسیار کمی هم داشتند و به صرف داشتن یک کتاب غیر قانونی یا همراه داشتن یک نشریه سازمان مجاهدین یا شرکت در یک میتینگ، کارشان به زندان میافتاد و از همان لحظه ورود و خوردن مهر منافق بر پیشانی آنها دگر هر گونه سوء رفتاری با آنها مجاز بود .
در این رابطه فتوای تاریخی خمینی به مسئولین زندانها هم شاهکاری بود که عملا دست این جلادان را برای هرگونه تجاوز باز گذاشته بود.این فتوای تاریخی بر این اصل استوار بود که با توجه به احادیث و روایات موجود چنانچه دختر باکره ای از این دنیا برود جای آن در بهشت است. بر این اساس خمینی که خود را صاحب اختیار این دنیا و آن دنیای تمام ایرانیان میدانست همین اصل را بهانه قرار داد تا بر جایگاه خدا نشیند و برای بهشت و جهنم اعدام شدگان هم تصمیم گیری کند و با دستور تجاوز به این دخترکان 16و 17 ساله جلوی رفتن آنها به بهشت را بگیرد. که البته فقط چراغ سبزی و اشارتی از سوی مرجع شیعیان کافی بود تا دست اوباشان و بازجویان برای انجام هر عملی با زندانیان باز باشد.

یکی از نزدیکان خاطره تلخی را بیان میکرد و میگفت یکبار در آن سالها همراه با خانواده برای ملاقات پدر به زندان رفته بودیم. خانواده های دیگر هم آمده بودند . یک مادر پیری هم از شهرستان آمده بود، یکی از پاسدارها رفت جلو یک قرآن به وی داد و چند عدد
اسکناس ده، بیست تومانی هم لای آن گذاشت و گفت مادر ما دیشب داماد شما شدیم این هم مهریه دخترتان و رفت. پیر زن بدبخت که چیزی از محتوای این مکالمه نفهمیده بود گیج و منگ با تعجب به دیگران نگاه می کرد. در این لحظه جمعی از مادران آهسته رفتند و به او تسلیت گفتند . پیر زن بیچاره که تازه پس از چند دقیقه و با توضیح دیگر زنان فهمیده بود معنای این کار چیست همانجا از هوش رفت...

دردناک است که همان فتوای تاریخی خمینی باعث شد تا بیشتر اعدامیان سالهای شصت از بین دخترکان کم سن و سال باشند تا به طمع وصال بازجوها و حکام شرع به واسطه حکم اعدام مورد تجاوز قرار بگیرند. در همین رابطه از خانم شهرنوش پارسی پور در کتاب “خاطرات زندان” نقل شده است که یکی از زندانیان مجاهد گقته بود: “من کاری نکرده ام، بلکه مرا بخاطر چشمهای سبزم اعدام می کنند”.
در جای دیگر در مقاله ای با نام شراره های شصت وهفت در بخش خاطراتی که به بررسی دوران بازداشت و نحوه اعدام دکتر معصومه کریمیان (شورانگیز) اشاره شده چنین می نویسد: “حاج داوود رحمانی بدلیل همان کمپلکس های روانی که اشاره شد، حساسیت خاصی روی زنان قدبلند، با چشمان رنگی، عینکی و با تحصیلات بالا داشت ... و زودتر و بیشتر از دیگران آنان را تحت فشار و تنبیهات قرار میداد. یکی از دلایلی هم که شورانگیز معمولآ در زمرۀ اولین دسته تنبیهات قرار میگرفت همین امر بود.”

در خاطرات یکی دیگر از دختران زندانی هم چنین نقل شده که پس از چندین جلسه بازجویی که چشم بند بر چشم داشتم در یکی از جلسات بازجویی، “بازجو سروش” از من خواست تا چشم بند خود را بردارم. پس از آن نگاهی کرد و گفت نمیدانستم شیرازی ها هم چشمان سبز دارند. او میگوید با گفتن همین جمله کاملا در خود حس کردم که از امروز دیگر همه چیز خراب می شود و پیش بینی او درست بود و تجاوزات پی در پی در زندان وحتی در راه انتقال زندانی از زندان اوین به زندان همدان ادامه داشت. این بازجو به خود اجازه میدهد این دختر زندانی را چندین روز با خود به این خانه و آن خانه ببرد و هر شب تجاوز کند و سر انجام یک ماموریت انتقال زندانی از تهران به همدان را که یک روز هم طول نمیکشد پس از گذشت چندین روز به انجام رساند و هیچکس هم او را بازخواست نمی کند که در طول این یک هفته کجا بودی و چرا زندانی را در اسرع وقت تحویل ندادی اصلا با چه مجوزی زندانی را یک هفته تمام با خود نگه داشتی!!!.

متاسفانه این روند شکنجه و تجاوز در طول سالها در زندانهای رژیم اسلامی وجود داشته و از معدود ادوار تاریخ ایران است که کشور ما پدیده کثیفی چون تجاوز را آن هم در این ابعاد و اندازه به خود می بیند. در تاریخ این کشور اغلب زمانی چنین شرایطی پیش می آمده که کشور دستخوش حمله بیگانگان مانند حمله اعراب یا مغولها یا محمود افغان می شد، ولی این برای اول بار است که با وجود حاکمان به ظاهر ایرانی چنین رفتار کثیفی با هموطنان ما انجام میگیرد و بازداشتگاه ها تبدیل به تجاوزگاه میشود. به امید بیداری غیرت ایرانیان در قبال تجاوز به ناموس ایرانی. هر چند که این اواخر کار از ناموس هم گذشته و به مردان ایرانی هم به طور گسترده تجاوز میکنند که به عقیده من این یک تحقیر ملیست.
در هیچ دوره از این تاریخ چند هزار ساله به این اندازه ایرانی را تحقیر نکرده اند که حتی به مردانشان هم تجاوز کنند.

۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

صادراتِ خودروی زیر قیمت

در این بخش می خواهیم به برسی آخر و عاقبت صادرات خودروی زیر قیمت و همچنین زیرساختهای غلط اقتصادی و صنعتی مرتبط با آن بپردازیم که جز ضرر چیزی در کیسه این ملت قرار نداده.

برای مقدمه ی این بحث همین مثال بس که از روز اول مسئولین ما مرتب اصرار ورزیدند اتومبیلی را که توانایی تولید آن را نداشتند با بدترین کیفیت تولید و به زور منوپل و انحصار بازارهای داخلی به خورد مردم نگون بخت بدهند و هر از گاهی هم به زیر قیمت واقعی صادرکنند و در عوض علی رغم وجود ذخایر عظیم نفت، بنزین را از خارج وارد کنند.
شما فقط کافیست جای این دو محصول صادراتی و وارداتی(یعنی بنزین وارداتی و خودروی صادراتی) را با هم عوض کنید تا ببینید چه آینده درخشانی در انتظار کشور ما بود.
به طور مثال اگر اینهمه هزینه ای که به انرژی هسته ای هدر شد و باجهای کلانی که به روسیه و چین پرداخت شد ، صرف پروژه های تحقیقاتی و تولیدی در زمینه بنزین میشد، اکنون ما هم کالایی با سود آوری بسیار مناسب در خور نیاز برای دیگر کشورهای دنیا داشتیم تا بتوانیم تبدلات سازنده اقتصادی داشته باشیم و از کنار سود آوری آن، دیگر صنایع مانند خودرو سازی را هم شکوفا کنیم.

ولی متاسفانه به چشم خود می بینیم که پس از گذشت سالها از صنعت مونتاژ چند مدل اتومبیل از رده خارج شده و صادرات زیر قیمت آن، هیچ سودی برای ما بدست نیامد که هیچ، بلکه از آن طرف همچنان در گیر و دار واردات بنزین با هزینه بسیار بالا هستیم.

با این مقدمه می پردازیم به اصل قضیه یعنی وضعیت صادرات خودرو. اول از اینکه همه ما میدانیم اساس سیاست کشور ما بر مبنای دروغ پراکنی و خود بزرگ بینی در صحنه داخلی و خارجی شکل گرفته. بنابر این چندان بی ربط نیست با وجودی که هر روز خبر سقوط هواپیمایی در بیابانهای قزوین یا سه راه آذری یا جاهای دیگر را میشنویم ، به موازات آن مرتبا ادعای فضایی شدن و تسخیر بازارهای جهانی به دست خودرو سازان داخلی و دیگر دروغهای شاخدار را می شنویم.
یکی از این خود بزرگ دیدنها که طبیعتا هزینه آن از جیب ملت پرداخت میشود همین صادرات خودرو است. از آنجایی که دولت محترم ید طولایی در زمینه آمار سازی و شامورتی بازی در مسئله آمار و ارقام دارد بارها در زمینه صادرات خودرو اعلام کرده که ما همچنان با قیمتی مناسب در حال صادرات انواع خودروی با کیفیت به کشورهای همسایه هستیم. ولی آنچه که پشت پرده این صادرات خود رو میگذرد این است که نه تنها این صادرات خودرو به قیمت مناسب نبوده بلکه بسیار هم به قیمت نازلتر از بازارهای داخلی به فروش رفته. به عنوان مثال سمند های ال ایکس با کلی امکانات ویژه و اضافی و قطعات بسیار مرغوبتر از بازار داخلی در کشور روسیه به حدود 11 ملیون تومان بفروش میرسد. سایتهای زیر نمونه این واقعیت است.
http://www.samand-auto.ru/samand/price/
http://www.germes-lada.ru/sale/samand/price/

همانطور که خودتان مشاهده میکنید قیمت خودرو به تاریخ امروز July, 20th, 2009 برابر با 361400 روبل روسیه است .

لازم به ذکر است که هر روبل روسیه 0.032 دلار آمریکاست و با یک حساب کتاب ساده نرخ فروش این مدل از خودرو در کشور روسیه حدود 11 ملیون تومان براورد میشود. ولی بخش جالب کار تازه از این قسمت شروع میشود و اینجاست که آن گروه از کارشناشان بخش آمار سازی در دولت محترم وارد عمل شده و ادعا میکنند سمند با قیمتی مناسب در حال صادرات است. ما هم آرزو داشتیم که کاش ایران خودرو به همین قیمت 11 ملیون تومان این خودرو را به فروش می رسانید ولی اصل قضیه اینجاست که این قیمت دریافتی توسط فروشنده ها در آن کشور است، یعنی اینکه مقدار زیادی از این مبلغ بابت گمرکی و عوارض و مالیات توسط دولت روسیه کسر میشود به علاوه هزینه حمل و نقل تا کشور مقصد را هم باید حساب کرد که در آن صورت اگر تمام این هزینه ها و گمرکیها و مالیاتها را از آن 11 ملیون تومان کم کنیم در بهترین حالت مبلغ خالصی که دست ایران خودرو میرسد حدود 6 یا 7 ملیون تومان بیشتر نیست. تازه این را هم اظافه کنم که کلی خدمات پس از فروش و شرایط ویژه اقساط 7 ساله و امکانات بیشمار دیگری هم در آن کشورها ارائه میشود.
حال همین خودرو بنا به تعرفه گمرکی سوریه یا ترکیه ممکن است در آن کشورها با رقمی بالاتر یا پایینتر هم فروخته شود ولی این هیچ ربطی به سود ایران خودرو ندارد چون آن مبلغ اضافه تر فقط تعرفه گمرکی و مالیاتیست که آن کشورها دریافت میکنند. تازه این مطلب هم باید اضافه شود که بیشتر فروش ایران خودرو مدیون مدل پژو 206 آن کمپانی است که با برند پژو فرانسه فروخته میشود و سود اصلی به حساب دولت محترم فرانسه واریز می گردد.
به عبارتی دیگر اگر آمار درست رو بخواهید خودروسازی ایران روی محصولات صادراتی ضرر هم میدهد فقط به خاطر اینکه بگوید ما صادرات داریم. حال ضرر این کار را چه کسی باید جبران کند؟ هموطنانی که داخل کشور به طور مثال سمند ال ایکس را به قیمت بیش از 15 ملیون تومان خریداری می کنند .
پس خود قضاوت کنید که با توجه به این موضوعات آیا شما هموطن ایرانی من شایسته خرید سمند ال ایکس با این قیمت نازل هستید یا آن برادران کمونیست روسی؟

تا اینجای کار تحلیل خود را از روند صادرات خودرو ارائه دادیم ولی برای اینکه حرفهای ما در حد ادعا نباشد بد نیست نگاهی هم به اخبار روز در این زمینه بیندازیم.
خبر از روزنامه همشهری:ايران‌خودرو پس از 45 سال زيان‌ده شد.



بازار سهام- گروه بورس:كميته بازار اوراق بهادار كه به تازگي براي نظارت بر شركت‌هاي بورسي تشكيل شده، مديران و اعضاي هيأت‌مديره شركت ايران خودرو را براي ارائه گزارش شفاف‌سازي‌ به بورس تهران فرا خواند. تازه ‌ترين خبر‌ها حاكي از آن است كه شركت ايران خودرو نه تنها سودي ندارد كه براي سال مالي 87 به سهامداران بپردازد بلكه زيان عملكرد اين شركت براي نخستين بار پس از 45 سال، در سال‌جاري به 177 ميليارد تومان رسيده و اين موضوع در كنار بدهي 2 ميليارد دلاري ايران خودرو موجي از نگراني را در بازار سهام به‌وجود آورده است.
به اين ترتيب، شركت ايران خودرو پس از 45 سال به جرگه شركت‌هاي زيان‌ده بورس پيوست و با اين ميزان زيان و همچنين بدهي‌هاي سنگين مالي، كه حتي برخي نمايندگان مجلس رقم آن را بالاتر از 2 ميليارد دلار مي‌دانند، آينده مالي اين شركت را در هاله‌اي از ابهام قرار داده است.همچنين برخي شنيده‌ها نيز حكايت از آن دارد كه با وجود آنكه توليدات صادراتي شركت ايران خودرو با كيفيت بهتر و قيمت ارزان تري نسبت به داخل، در كشور‌هايي مانند ونزوئلا و سوريه فروخته مي‌شود اما بازپرداخت محصولات فروخته شده در اين كشور‌ها در حد ناچيز است و به‌نظر مي‌رسد بيشتر با اهداف سياسي انجام مي‌شود.
در ادامه مديرعامل شركت ايران خودرو در سخناني عجيب به سهامداران وعده داد كه ايران خودرو به سودآورترين خودروساز خاورميانه تبديل مي‌شود و آينده درخشاني در انتظار سهامداران شركت است.

این تنها چکیده ای از خبر بود که متن کامل آن را از سایت همشهری می توانید مشاهده کنید:http://www.hamshahrionline.ir/News/?id=91038


خوب با ارئه این آمار و ارقام از روزنامه همشهری گویی که شاهد از غیب رسید و دیگر نیازی به توضیحات اضافه ی ما نیست ولی برای درس عبرت هم که شده بد نیست یک گریزی به سالهای نه چندان دور داشته باشیم. به یاد دارم حدود بیست یا بیست و خورده ای سال پیش دوچرخه های ساخت هند با دو مدل 26و 28 بازارهای ایران را پر کرده بود و انصافا هم این برادران کافر و نامسلمان هندی چه دوچرخه های جون دار و خوبی ساخته بودند . اکنون بیش از بیست سال از آن تاریخ میگزرد و هند هم کم کم به یک اقتصاد جهانی تبدیل گشته که در تمام نشستهای اقتصادی دنیا هم حضور دارد. کاش ما هم به جای سنگ بزرگ برداشتن و فضایی شدن و ماهواره ای شدن و اتمی شدن مثل بچه آدم از همان دوچرخه سازی شروع کرده بودیم شاید الان وضع بهتری داشتیم.

۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

بررسی پدیده ای به نام بسیج، از دیدگاه تاریخ

در پیوند با پدیده بسیج که به عنوان ابزار قدرت و اعمال فشار از جانب روحانیت غالب بر جامعه مورد استفاده قرار میگیرد، بد نیست که ابتدا ریشه تاریخی آن را بررسی نماییم. در همین باب دکتر هما ناطق جامعه شناس بنام ایرانی، پژوهشهای بسیار جالبی پیرامون پدیده لوطیان در دوران قاجار داشته که بی ارتباط با پدیده بسیج و چماقداران حکومتی امروز نیست.

در زیر به برسی گوشه هایی از این تحقیقات تاریخی وسپس پیوند آن با جامعه امروز ایران می پردازیم.
ویلهم فلور ، یکی از مورخان معاصر و محقق در تاریخچه لوطیان یاد آور میشود که واژه "لوطی و الواط" با "لات و لوط" و داش مشتی از یک خانواده است که در واقع کلاه مخملی های لنگ بدوش نیز بجای مانده از آن دوران هستند که مقامات مذهبی و روحانی در آن دوران از این گروه ارازل و اوباشان به عنوان گروه های ضربت استفاده میکردند. اصولا روحانیت از این گروه اجیر شده جهت تصویه حسابهای شخصی و حذف فیزیکی رقبا یا جهت تصرف زمین و ملک و املاک در روستاها استفاده ابزاری میکردند.
به گواه یحیی دولت آبادی نویسنده سر شناس ایرانی کمتر روحانی متنفذی بود که لوطیان چماقدار خود را نداشته باشد. این قشون مسلح را کوچکترین بهره ای از سواد و اصول دین نبود . جملگی آزمند پول بودند و نان و آبشان از اجیر شدن به راه دستبرد به املاک و اموال مردم فراهم می آمد.
این جماعت در ابراز دینداری راه و روش ویژه خود را داشتند. به طور مثال محلات شهر ها را به نام دوازده امام می آراستند یعنی به شهر ها جنبه دینی میدادند و از این راه اعتماد مردم را به خود جلب میکردند و برای بدست آوردن دل مردم گه گاه ترازوی بازاریان را نیز زیر نظر میگرفتند تا کم و زیاد نباشد.
این افراد به نام دین باج شرعی هم میگرفتند .سرپرست مسیونرهای آمریکایی گواهی میدهد در ارومیه هفته ای نبود که لوطیان چماقدار به نام دین دست به آدمکشی نزنند.


به طور خلاصه همانطور که در این بررسی های تاریخی مشاهده نمودید هر مرجع و روحانی به فراخور حال خود تعدادی از این چماقداران را در اختیار داشته که امروزه نیز به همین منوال ادامه دارد. با این تفاوت که این بار حکومت مذهبی با درآمدهای سرشار نفتی و به لطف پیشرفت تکنولوژی گروه چماقداران خود را به یک شبکه کاملا مجهز پیشرفته و مافیایی تبدیل کرده که بوسیله آن علاوه بر اعمال فشار بر مردم عادی، در تمام ارگانها و مراکز دولتی ونیمه دولتی هم دفتر و دستکی برای آنها بنا نهاده تا حد اکثر استفاده را از این ابزارقدرت داشته باشد.امروزه از دانشگاه محل تحصیل خود گرفته تا هر ارگان و سازمانی که وارد آن شوید چشمتان به جمال دفاتر بسیج دانشجویی و بسیج کارمندی و بسیج ... منور میگردد.


در گذشته تا آنجا که به تجربه دیده بودیم جوانان بیکار را با وسوسه دریافت موبایل و در اختیار قرار دادن موتورسیکلت های مدل بالا و موارد نظیر آن، به شرکت در بسیج تشویق میکردند ولی امروزه به برکت حمایتهای نامحدود دولت احمدی نژاد، بیش از پیش وارد مسائل اقتصادی شده و از دریافت وامهای خرد و کلان گرفته تا شرکت در مناقصات و مزایدات، حسابی به نوایی رسیده اند.

یکی دیگر از تفاوتهای حال و گذشته این گروه از چماقداران در این است که تا آنجا که دیده شده بود این افراد از ابزارهای سنتی خود مانند چوب و چماق و پنجه بکس و زنجیر جهت حمله به تجمعات اعتراضی یا صنفی و دانشجوئی استفاده میکردند ولی امروزه با حمایت های دولت سرکوبگر بیش از پیش به انواع تسلیحات نظامی دسترسی پیدا کرده و به طور آزادانه و غیر مسئولانه بر علیه مردم بی دفاع بکار میبرند که نمونه های فراوان آن را در برخورد با تجمعات اعتراضی مردم در پیوند با نتایج انتخابات دیده ایم.


در آخر با توجه به اینکه این دسته از چماقداران دقدقه هیچ نوع مسئولیتی حتی در حد سپاه پاسداران را هم ندارد و با خیال راحت و کاملا غیر مسئولانه دست به هر اقدامی بر علیه مردم میزنند و با توجه به تکیه بیش از حد رژیم دیکتاتوری بر این گروه از ارازل و اوباشان ، میتوان نتیجه گرفت که حکومت بار دیگر چشمها را بسته و حتی بر علیه خود نیز یاقی شده و با تکیه بر یاقیانی مانند بسیج برعلیه هر اقدامی هرچند قانونی مانند انتخابات، آشوبگری و یاقی گری را در سرلوحه کار جدید خود قرار داده.
یا به عبارت ساده تر، زده به سیم آخر...

۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه

انتصابات ریاست جمهوری


پس از گذشت چندین روز از جریان انتخابات یا به قولی انتصابات ، بار دیگر به این مسئله و تحلیلهای پیرامون آن می پردازیم. به یاد دارم آخرین مطلبی که نوشته بودم شب قبل از انتخابات بود و سناریوی ریاست جمهوری موسوی و شروع دور جدید خوش رقصی های بین المللی را به عنوان دستور کار جدید رژیم عنوان نمودیم ولی همین جا اعتراف می کنیم که اشتباه بود.

حال چه چیزی اشتباه بود؟ آیا اشتباه از تحلیل بنده بود؟
جواب خیلی ساده است، خیر.
بنده جواب این بخش را با ذکر یک خاطره شروع می کنم. به یاد دارم در دوران تهدیدات جدی آمریکا بر علیه صدام بود که هر روز این تهدیدات بیشتر و بیشتر می شد. بنده بر سر این مسئله با تمام دوستان خود شرط بستم که به دلایل مختلف که مجموع آنها را 6 یا 7 دلیل کاملا موجه می دانستم آمریکا حکومت عراق را سرنگون نخواهد کرد و از محالات است که سیاست گزاران آمریکا چنین اشتباه بزرگی انجام دهند . در آن مورد هم پیش بینی ما درست از آب در نیامد ولی تحلیل ما کاملا درست از آب درآمد . به وجهی که آمریکا به عراق حمله کرد و ما شرط را باختیم ولی در عوض تمام تحلیلهای سیاسی ما و آن 6 یا 7 مورد اشکالاتی را که ما به این حمله نظامی گرفته بودیم همگی درست از آب در آمد و بر سر ایالات متحده خراب شد و باعث بد نامی آقای بوش و همچنین درگیر ماندن آمریکا تا به امروز در آن منطقه شد به طوری که همین الان هم آقای اوباما که به عنوان رئیس جمهور آمریکا می بایست در هر مسئله مهم جهانی نظر اول را بدهد حتی چند قدم هم از همتایان اروپایی خود عقب تر است و متاسفانه جرات اظهار نظر های مستقیم و قاطعانه را ندارد.

حال برگردیم به انتخابات، بله در این انتخابات هم به مانند جریان حمله نظامی آمریکا به عراق، پیشبینی ما درست از آب در نیامد ولی در عوض تحلیلهای ما کاملا درست از آب درآمد و آن مشکلاتی که با انتخاب مجدد احمدی نژاد پیش بینی می کردیم که همانا لرزاندن پایه های نظام و ایجاد مخاطرات داخلی و خارجی فراوان بر بدنه اصلی نظام بود همگی درست از آب درآمد و رژیم اسلامی که با انتخاب موسوی میتوانست چند صباحی دیگر دوام حکومت ننگین خود را تضمین کند و یک وجهه مردمی به حکومت دیکتاتوری خود بدهد ناگهان دست به یک قمار خطرناک برای بقای خود زد که در آن بازنده شد.در واقع آقای خامنه ای از حول حلیم افتاد در دیگ.
حال رژیم مانده است و قسمت اعظمی از بدنه اصلی آن که کاملا جدا شده و در مقابل حکومت قرار گرفته و مردمی که تازه راهکارهای مدرن اعتراضات مدنی را یاد گرفته و خیلی زود در آن حرفه ای شدند و آبرویی که در دنیا از رژیم اسلامی رفته و یک اتفاق نظر همه جانبه داخلی و خارجی در مقابله با حکومت دیکتاتوری پیدا شده.

البته اگر در آخر بخواهیم تحلیل خود را کامل کنیم، بنده تنها راه برون رفت موقت از این مخمصه و نجات رژیم را یک تصادف ساختگی و یا یک سانحه سقوط هواپیما برای احمدی نژاد میدانم. به این وسیله نگاه همه مردم به عنوان اولین مظنون این ماجرا یک راست می رود به سوی رفسنجانی و رژیم هم فرصت پیدا میکند تا با معرفی یک کاندیدای به ظاهر اصلاح طلب و در باطن اصولگرا تا حدی به آرامشی موقتی باز گردد.


۱۳۸۸ خرداد ۲۲, جمعه

انتخابات ریاست جمهوری


تا ساعاتی دیگر انتخابات ریاست جمهوری به پایان میرسد و همانطور که از قبل گفته بودیم محمود احمدی نژاد که در این چهار سال نقش یک مترسک را بازی کرد میرود تا در کنار دیگر عوامل رژیم که تاریخ مصرف آنها به سر آمد به زباله دان تاریخ بپیوندد.
تنها نکته منفی این انتخابات این است که امر بر مردم ایران مشتبه شده که آنها در یک فرآیند دمکراتیک احمدی نژاد را از کار برکنار کردند در صورتی که این نظام بود که با زیرکی خاصی آنچه را که به مصلحت نظام بود در یک فرآیند نمایشی به خواسته ملت تبدیل کرد.
حال سوال این است که دلیل این خیمه شب بازی چه بوده. دلیلش آن است که هنوز بسیاری از بسیجی ها و نیروهای دست راستی که ستون اصلی نظام هستند پشت سر احمدی نژاد قرار گرفتند و خامنه ای هیچ علاقه ای ندارد تا این گروه را با خود دشمن سازد. پس در ظاهر حمایتهایی از احمدی نژاد میکند ولی در باطن این اجازه را داد تا مردم رای مورد علاقه خود را که همانا مخالفت با احمدی نژاد است به صندوق بیندازند. در این راستا برای خالی نبودن عریضه اجازه چند تقلب کوچک در گوشه و کنار را هم صادر میکند تا هیچ شک و شبهه ای در حمایت خامنه ای از احمدی نژاد نماند ولی اصل قضیه آن است که این بار خواست نظام از آستین مردم بیرون آمده.
حال با آمدن موسوی ایران وقت دارد تا دست کم برای چهار سال دیگر دنیا را سر کار بگزارد و بخشی از تحریمهای کمر شکن اساسی را خنثی کند و جلوی تحریمهای بیشتر را بگیرد و دنیا را با خود همسو کند. دقیقا مانند همان کاری که اوباما در آمریکا انجام داد . یعنی تغییر افکار عمومی جهان بدون عوض شدن هیچکدام از سیاستهای اساسی.


۱۳۸۸ فروردین ۱۵, شنبه

احمد کسروی، سردار روشنگری و آگاهی

در برسی شخصیتهای نامی ایران زمین، نام احمد کسروی به عنوان یکی از شخصیتهای ویژه و تاریخی این مرز و بوم به چشم می خورد.احمد کسروی به جهت تلاش و کوششی که در راستای حفظ زبان و تاریخ و فرهنگ این آب و خاک کشید قابل ستایش و تقدیر فراوان است ولی آنچه چهره او را نسبت به دیگر روشنفکران و اندیشمندان این مرز و بوم برجسته تر می سازد همانا مبارزه با خرافات مذهبیست که کسروی به درستی آن را نشانه گرفته بود.اگر در روزگاری که کسروی به عنوان پرچم دار مبارزه با خرافات مذهبی پا به میدان گذارده بود به جای ترور و حذف فیزیکی او، کمی هم به صحبتهایش گوش می دادند، دیگر امروزه این حال روز ما نبود که مشتی شیخ گدا با استفاده از جهل مردم بر مسند پادشاهی نشینند و جان و مال و ناموس یک کشور را در اختیار امیال خویش قرار دهند
 
احمد کسروی
چکیده ای از زندگی نامه احمد کسروی :

در سال 1269 شمسی در شهر تبریز، در یک خانواده روحانی به دنیا آمد. اجدادش عنوان ملایی و پیشوایی داشتن؛سیداحمد، فارسی و قرآن و مقدمات عربی را در مکتب آموخت؛وي هنوز طلبة جواني بود و شانزده سال بيشتر نداشت كه در تبريز به مشروطه طلبان پيوست. در اولتیماتوم روس به ایران و جنگ مجاهدان تبریز با روسهای تزاری، شبها از بالای منبر به شورانیدن مردم می‌پرداخت و از آن ببعد در شمار آزادیخواهان درآمد.و بدينوسيله اولين مبارزة اجتماعي خويش را آغاز كرد. کسروی بعدها هر چه بیشتر مطالعه کرد و بیشتر آموخت از طلبه بودن خود پشیمان شد و تازه فهمید که دشمن اصلی این مملکت همان خرافات و جهلیست که گریبانگیر این مردم است و هرچه در مسیر زندگی به جلو رفت به جدی ترین منتقد خرافات سنتی و مذهبی بدل گشت.

مرحوم کسروی که خود استاد زبان عربی بود کتابهای متعددی در این زمینه داشت که مدتها به عنوان کتب درسی در مدارس تدریس می شد . به واسطه تسلط بر زبان عربی زمانی که او مأمور عدلیه زنجان شد ، درآنجا تاریخ حوادث آذربایجان را، که در دماوند به زبان عربی نوشته بود، اصلاح کرد و برای مجله العرفان صیدا (از شهرهای سوریه) فرستاد؛ که بعدها اصل آن از سال 1313، به نام تاریخ هجده سالة آذربایجان، به ضمیمه ماهنامه پیمان، چاپ شد که این کتاب اهمیت فراوان دارد.

سپس سیداحمد به ریاست عدلیه خوزستان مأمور شد. او در شوشتر زبانهای شوشتری و دزفولی را آموخت و به تحریر تاریخ خوزستان پرداخت. پس از بازگشت به تهران مطالعات خود را راجع به تاریخ خوزستان دنبال کرد.
دفتر آذری یا زبان باستان آذربایجان را به چاپ رسانید؛ و از اینجا همبستگی او با انجمنهای دانشی جهان آغاز گردید. ابتدا به عضویت انجمن آسیایی همایونی و انجمن جغرافیایی آسیایی و دو انجمن در آمریکا، و، پس از همه، به عضویت آکادمی آمریکا برگزیده شد. در همان هنگام، تاریخ پانصدساله خوزستان را به پایان رسانید و کوتاه شده آن را در مجله آینده چاپ کرد. و مقاله‌ای درباره تبار صوفیه در آینده نوشت که اهمیت تاریخی فوق‌العاده داشت و آوازه‌اش به همه جا رسید؛ و نیز در این ایام، تحقیقات خود را درباره نیمزبانها دنبال کرد و به آگاهیهای ژرفی درباره زبان فارسی رسید.

در سالهای بعد به خواندن و فراگرفتن زبان ارمنی کهن (گراپار) و زبان ارمنی نو (آشخاپار) پرداخت. کسروی برای تحقیق در رشته تاریخ و زبانشناسی، بویژه تاریخ و زبان آذربایجان که از هر باره بستگی به تاریخ و زبان ارمنستان داشت، خود را به این زبان نیازمند می‌دید و باز، در همان روزها، "کارنامه اردشیر بابکان" را از پهلوی به فارسی درآورد.

در سفر به همدان و غرب ایران، هشت هزار نام از نامهای دیه‌ها و آبادیها را از همدان و کرمانشاهان و دیگر جاها گرد آورد، و از سنجیدن آنها به نتیجه‌های سودمندی رسید و کتابهایی نوشت.او در ادامه فعالیتهای ادبی بر فرهنگستان و لغت‌سازان ایراداتی می‌گیرد و خود، زبان و ادبیات خاصی به نام ”زبان پاک“ به کار می‌برد و کتابی هم در همین باب دارد.
بیشتر تحقیقات و مطالعات کسروی در تاریخ و زبانشناسی بود، و چنان که ذکر شد، در این دورشته، مقالات و رسالات بسیار نفیسی به وجود آورد. اما، از سال 1312 به بعد، تغییر کلی در دید و دریافت او پدید آمد. او دیگر یک مورخ و محقق و دانشمند زبانشناس نبود، بلکه داعیه اصلاح جامعه و به قول خود، برانداختن ”پندارها“ را در سر داشت. در همین سال دو جلد کتاب آیین را منتشر کرد و با انتشار این کتاب شهرت فوق‌العاده یافت و در تهران و شهرستانها پیروانی پیدا کرد.كسروي بيش از هفتاد جلد كتاب تحقيقي، تاريخي، انتقادي اجتماعي از خود بجاي گذاشته است و اغلب آن ها هركدام لا اقل موردي از ناهنجاري هاي اجتماعي را برملا مي سازد و راه حل هاي كم و بيش مناسبي را ارائه مي دهد.
احمد کسروی

سرانجام با شكايت روحانیون و تعدادی از بلند پايگان، تعقيب و محاكمة كسروي از دادگستري خواستار شد . و بالاخره كسروي جهت محاكمه به دادگاه احضار گرديد، خود در اين باره مي گويد:

<< خدارا سپاس كه پس از ٥٨ سال زندگاني، يكبار راهم به شعبة بازپرسي افتاده و آن هم گناهم كتاب نوشتن و با خرافات جنگيدن است .اين پرونده مرا به راهي مي اندازد كه اگر تا پايان پيش رود مرا هم پاية سقراط و مسيح خواهد گردانيد .>>
سرانجام روز بیستم اسفندماه 1324 زمانی‌که بلیغ، بازپرس دادسرای تهران به شکایت روحانیون علیه کسروی رسیدگی می‌کند، گروهی از فدائیان اسلام به رهبری برادران سیدحسین و سیدعلی امامی به دادسرا ریخته و احمد کسروی و منشی او سیدمحمدتقی حدادپور را در کاخ دادگستری ترور می‌کنند.
مگر نه اينست كه همان اسلامگرایان سنتی در برابر منطق كسروي حرفي براي گفتن نداشتند ! آنان با منطق سنتي و ديرينه خود یعنی همان ترور به مقابلة حريف شتافتند و حرف حساب و منطق کسروی را با ترور پاسخ دادند که خود نشانه ای بی چون و چرا بر اثبات منطق و خرد کسروی بزرگ بود.
دادگاه گروه فداییان

دادگاه فدائیان اسلام


http://www.kasravi.info/

۱۳۸۸ فروردین ۱۰, دوشنبه

کشف حجاب و مغلطه ای روشنفکرانه

این جانب چندی پیش به طور اتفاقی بخشی از یک گقتگوی تلوزیونی ما بین جناب آقای حسین فرجی و شخصی به نام دکتر محمد امینی را از کانال پارس مشاهده می نمودم.
البته همه میدانیم در این اواخر بسیار مد شده هر کسی که بخواهد آزاد اندیشی خود را به اثبات برساند و نشان دهد انسان روشنفکریست علاوه بر زبان انتفاد نسبت به آخوندها یک نفرین و تف و لعنت هم نثار روح مرحوم رضا شاه می نماید وگویا این به رسمی تبدیل شده که بد و بیراه گفتن و زیر سوال کشیدن این شخصیت تاریخی که پدر ایران نوین به حساب می آید بخشی از حال و احوال پرسی آقایان روشنفکر شده و ظاهرا اگر کسی این کار را نکند اصلا روشن فکر به حساب نمی آید.

حال با این مقدمه برویم سر اصل موضوع مورد بحث من که بی ارتباط با این مطلب نیست;
بله دوستان در این گفتگوی تلوزیونی نظراتی پیرامون مسئله حجاب از جانب آقای امینی بیان شد و ایشان به طور کل منکر نقش رضا شاه در بیرون آوردن زنان ایرانی از داخل گونی و ملحفه ای به نام چادر و روبنده شدند.

اساس صحبتهای ایشان بر دو نکته استوار بود که پس ازذکر آنها هر یک را کمی به چالش خواهیم گرفت تا درستی ادعای مطرح شده توسط این دکتر روشنفکر، مورد ارزیابی دوستان قرار بگیرد.

1- به طور کل کشف حجاب چیزی بیهوده و بدرد نخور بوده که نشأت گرفته از یک حکومت دیکتاتوری می باشد.

2- هیچ گونه تاثیری در نوع پوشش مردم در سالهای بعد از آن نداشت و مردم خود به خود در طول زمان دچار تحول فکری شدند و خود را از شر چادر نجات دادند.
و اما به رسم و عادت دیرینه ایرانیان که همه کارها را برعکس انجام می دهند ، ما هم بدعت شکنی نمی کنیم و اول مورد دومی را به چالش می گیریم تا در آخرمطلب به مورد اولی هم خواهیم پرداخت.


خلاصه ای از صحبتهی ایشان در این مورد این چنین بود که : اصولا یک دوره 7 یا 8 ساله که قانون کشف حجاب در زمان رضا شاه به اجرا در آمده تاثیری در روند پوشش مردم نداشته و نه تنها تاثیری در حرکت رو به جلوی زنان ایران در مشارکت در جامعه نداشته بلکه بیشترباعث خانه نشین شدن زنها شده !

خوب بنده لازم است در اینجا چند نکته را خدمت این روشنفکر گرامی متذکر شوم که اتفاقا این حرکت رضا شاه آنچنان هم که ایشان ادعا می کنند بی تاثیر نبوده، برخی از این تاثیرات عبارتند از :

الف) اولین گروهی که از این قانون تاثیر پذیر شدند گروه کودکان و نوجوانانی بودند که بعد ها جامعه مدرن ایران را تشکیل دادند. درست است که برای تعدادی از مردان ایرانی در ابتدا سخت بوده که زنانشان بی حجاب وارد جامعه بشوند ولی اصولا همچین تعصبی نسبت به کودکان خرد سال خود نداشتند و برایشان زیاد مهم نبوده که مثلا دختر 7یا8 ساله آنها که حتی به سن بلوغ هم نرسیده بدون چادر وارد خیابان ویا مدرسه بشود.
دقیقا همین قشر کودکان و نوجوانان با همین قانون کشف حجاب اجباری که طول عمر آن 7 یا 8 سال بیشتر نبوده رشد کردند و به سن بلوغ رسیدند و طبیعتا برای دختری که مثلا تا سن بیست یا هجده سالگی بدون چادر و پیچیده شدن در گونی در جامعه آزادانه حظور داشته دیگر بسیار سخت است که دوباره بدون هیچ دلیلی خود را به ما قبل تاریخ بازگرداند.
(مگراینکه عاملی مانند انقلاب اسلامی بزورآنها را به آن دوران باز گرداند)

ب) گروه دوم زنانی بودند که به طور ذاتی علاقه مند به برچیدن چادر و روبنده از سر و صورت خود بودند ولی به جهت عرف عمومی جامعه که اصلا همچین مساله ای را ننگ میدانست حاضر به انجام چنین ریسک بزرگی نبودند و مجبور بودند برخلاف میل باطنی به قوانین و سنتهای از پس تاریخ بجای مانده جامعه ایرانی گردن بنهند.

ج) از دیگر تاثیرات به اجرا گزاردن این قانون، تابو شکنی در جامعه بوده. تابویی به نام حجاب در جامعه شکسته شد و تا مدتها (یعنی تا شروع انقلاب 57) حجاب تقدس خود را از دست داد و کسی به واسطه نداشتن حجاب در خود احساس گناه نمی کرد و این مسئله کاملا به جنبه تابو شکنی قانون کشف حجاب باز میگردد و از همانجا نشات میگیرد.
مطمئن باشید هیچ کسی هم جز یک مقام عالی رتبه مملکتی با قدرت و اختیارات فراوان، توانایی شکستن چنین تابویی و مقابله با آخوند ها را نداشت.
ما فراموش نکنیم زنانی که تا پیش ازقانون کشف حجاب به صورت داوطلبانه اقدام به این کار کرده بودند از زرین‌تاج قزوینی مشهور به طاهره قُرةالعَین شاعر بزرگ ایرانی تا  قمر الملوک وزیری استاد آواز ایران گرفته تا افراد سطح پایین جامعه ، همگی به چشم یک فاحشه و فاسده در منظر مردم بودند . پس چه چیزی آن تابوی وحشتناک را درجامعه شکست؟
بله همین قانون کشف حجاب باعث عوض کردن دیدگاه مردم نسبت به حجاب شد.

این جانب حقیرهمچنین ده ها مورد دیگر میتوانم به لیست بالا اضافه نمایم که همگی ثابت می کند حرکت رضا شاه در اجرای قانون کشف حجاب ، تاثیراتی اساسی در برچیدن چادر وگونی از سر و صورت بانوان ایرانی داشته.
اگر فقط هر کدام از مواردی که در بالا ذکر کردم به تنهایی بخشی از اقشار جامعه را در بر بگیرند، آیا این اقشار مختلف تاثیری در موفقیت و پیشبرد این طرح درسالهای بعدی نداشتند؟

بدون شک خیلی کودکانه است اگر تمام واقعیت های تاریخی را کنار بگزاریم و ادعا کنیم که این حرک رضا شاه هیچ تاثیری در روند تاریخی رهایی زنان از قید و بند چادر نداشته و جالب این است که روشنفکران ما نیز در بررسی مسائل تاریخی دچار همان مغلطه های آخوندی می شوند که کاملا با آنها آشنا هستیم.
همانطورکه آقای احمدی نژاد و دیگر دست اندر کاران رژیم بدون در نظر گرفتن شرایط تاریخی مثلا داشتن موبایل یا تلوزیون رنگی را دلیلی بر رفاه اجتماعی مردم می دانند ، این آقایان هم دقیقا دچار همان مغلطه های تاریخی می شوند و بدون درنظر گرفتن عوامل مختلف، مدام دیروز را با امروز مقایسه می کنند که این کار به معنی واقعی مغلطه ای بیش نیست.


به نظر بنده دو عامل در جامعه می توانند تاثیر گزار باشد و تعیین کننده، 1- عامل قدرت و اعمال نفوذ از بالا 2- عامل تبلیغات و رسانه که بر روی سطوح جامعه تاثیر گزار است.
طبیعتا در شرایط تاریخی گذشته که به طور مثال در هر دهات یا روستا شاید یک نفر رادیو داشته آن هم حتما کد خدای ده بوده چطور می توان انتظار داشت که به قول این دوست روشنفکر ما جامعه خود به خود دچار تحول فکری بشود؟ چه چیز باید بازوی اجرای این تحول باشد؟ اصلا چند درصد مردم ایران سواد خواندن روزنامه داشتند ؟ در خانه های چند نفر از مردم ایران رادیو وتلوزیون وجود داشته؟ وانگهی مگر جز آن است که همان قشر کمتر از یک درصدی با سواد ایران هم تحصیلاتشان را در مکتب خانه و پای منبر آخوند مکتب خانه طی کرده بودند که خواندن و نوشتن را نهایتا تا حد خواندن قرآن به آنها یاد می دادند.

پس در چنین شرایطی است که آن عامل شماره دوم یعنی رسانه ها و تبلیغات رسانه ای اصلا وجود خارجی در جامعه نداشته تا تاثیر گزار بر ذهن مردم باشد و در همین راستا اصلا عاملی به عنوان رشد عقلی و فکری در سطح عموم جامعه که دوستان مغلطه گر ما از آن نام میبرند وجود خارجی نداشته و تنها عامل اصلاحات و تغییرات در جامعه سنتی ایران همان عامل اولی یعنی شخص شاه بوده .

واما در آخر میخواهیم بخش اول صحبتهای این دوست روشنفکر گرامی را به چالش بگیریم،
( به طور کل کشف حجاب چیز بیهوده و بدرد نخوری بود که نشات گرفته
از یک دیکتاتوری بود)

از صحبتهای این دوست گرامی کاملا معلوم بود که ایشان با پدیده بی حجابی و بیرون آمدن زنان از درون گونی هیچ مشکلی ندارند و کاملا هم از این قضیه استقبال می کنند کما اینکه در جایی از صحبتهایشان با خشنودی اعلام کردند" در سالهای بعد مردم ایران بسیار انسانهای شیک پوشی شدند و حتی گاهی بهترین مارک لباسهای اروپایی قبل از اینکه به آمریکا برود در تن مردم ایران دیده میشده"
ولی این دوست گرامی این را نه از برکات کشف حجاب رضا شاه بلکه زاییده رشد فکری مردم دانستند.

حال این سوال پیش می آید که چرا در هیچ کدام از کشورهای همجوار ایران که از نظر تعصبات مذهبی و خلق و خو شبیه ایرانیان هستند همچین رشد فکری رخ نداد؟ چرا زنان افغانی هنوز هم با پوششی از انواع گونی رفت و آمد می کنند؟ مگر همین افغانستان بخشی از کشور ما نبود که چندی پیش از حکومت رضا شاه از ایران جدا شده بود؟ چطور شد که آنها در همان منجلاب مذهب فرو ماندند و ایرانیها به یک کشور کاملا مدرن و پیشرفته و به قول شما شیک پوش تبدیل شدند؟ چرا مردم عراق به آن رشد فکری که از آن نام می برید نرسیدند و هنوز هم اکثریتشان با چادر عربی در خیابانها تردد می کنند؟ چرا در همین دبی که سالهاست مرکز عیاشی و خوش گزرانیست چنین رشد فکری حاصل نشد و خود زنان عرب ساکن دبی را جز در پوششی از سیاهی نمی بینید و آنچه که از چهره زنان در آن سرزمین می بینید چیزی جز زنان ایرانی و چشم بادامی های فیلیپینی و زنان روس و دیگر کشورها چیز دیگری نیست.

و در آخر سوال من از شما این است که چطور از شیک پوشی و بیرون آمدن زنان ایرانی از درون گونی خوشحال و راضی هستید ولی از عامل اصلی آن که همانا قانون کشف حجاب بود نا راضی و آن را زاییده دیکتاتوری می نامید؟
مگر می توان از میوه و ثمره چیزی بهره مند بود ولی در همان حال از باعث و پدید آورنده آن شکایت داشت؟!!!