بخش آخر (از فتح هند تا قتل نادر)
نادر با بیست هزار نفر از سپاهیان خود وارد شهر دهلی شد و دستور داد که ماموران ویژه انتظامی مرتب در شهر در گردش باشند تا مبادا کسی از افراد سپاه به مردم آسیبی برساند و اگر کسی چنین کاری نمود فورا آن شخص را تنبیه کنند.
نادر روی هم رفته دو ماه در دهلی ماند در این مدت شهر دچار قحطی بود. نادر برای رفع قحطی مردم شهر دستور داد تا در انبارهای غله را بگشایند و به نرخ عادلانه بفروشند. صاحبان غله که از این مسئله ناراضی بودند بر علیه نادر قیام کردند و در شهر چنین شایع کردند که نادر مسموم شده . در اثر انتشار این خبر شورش عظیمی در شهر درگرفت . نادر شخصا مجبور شد به میدان چاندیچوک که مرکز اشرار بود برود، ولی از بالای ساختمانها بر روی او سنگ و چوب پرت کردند و تیری به طرفش پرتاب شد که به وی اصابت نکر و کسی را که در پهلوی او بود کشت. نادر دریافت که راهی جز سرکوب نمانده و بلافاصله دستور حمله داد. سرکوب 5 ساعت ادامه داشت که خود محمد شاه با جمعی از بزرگان هند برای پا درمیانی آمدند و نادرشاه هم شفاعت آنها را پذیرفت. چند روز بعد از این ماجرا نادر یکی از نوادگان اورنگ زیب از خواندان سلطنتی هند را به عقد شاهزاده نصرالله میرزا در آورد و جشن عروسی دو شاهزاده برپا گشت و محمد شاه در این جشن هدایای زیادی به نصرالله میرزا داد.
در روز سوم صفر 1152 به امر شاه ایران مجلسی از بزرگان سپاه و بزرگان هند در قصر سلطنتی تشکیل گردید و نادر تاج سلطنت را بر سر محمد شاه گذاشت و روز هشتم همان ماه با تشریفات رسمی سپاه را سان دید و هند را به جانب لاهور ترک کرد.
نادرپیش از حرکت قرارداد مرزی با هند امضا نمود که به واسطه آن رود سند از جنوب آن در دریای عمان تا شمال آن در کوه های سلیمان افغانستان مرزایران و هند باشد.
نادر پس از ترک هند به سال 1153 به هرات وارد شد و بر تختی مرصع جلوس نمود و هدایا و غنائمی که از هند با خود آورده بود به نظر بزرگان و نمایندگان شهرها رساند. میزان غنائم به حدی بود که شاه به مدت سه سال پرداخت مالیات را به کل ملت ایران بخشید.
پس از بازگشت از هند نادر مجبور به چندین جنگ دیگر نیز شد از جمله آن جنگ با ایلبارس خان یا البرزخان پادشاه خوارزم بود که در غیاب نادر به نواحی خراسان دست اندازی کرده بود. نادر آنها را نیز در جنگ شکست داد و سر جایشان نشاند.
پس از آن نادر که خبر قتل برادر خود به دست طوایف لزگی منطقه داغستان را در هنگامی که در هند بود شنید همواره در پی موقعیتی مناسب جهت تنبیه طوایف لزگی بود. بدین سبب با سپاهی عظیم به سمت داغستان به راه افتاد. ولی قبل از اینکه خود به منطقه برسد حدود دوازده هزار نفر از سپاهیان زبده افغان ابدالی را که همیشه وفادار به نادر بودند جلوتر به منطقه فرستاد تا کار لزگیها را یکسره کنند.
هنگامی که نادر از راه مازندران راهی داغستان بود در بین راه و در نزدیکی قلعه اولاد تیری از سمت جنگل به طرف وی رها شد که پهلوی نادر را خراشید و انگشت شست وی را قطع نمود. نادر فورا خود را به زمین افکند و رضا قلی میرزا فرزند نادر به جهت دستگیری ضارب به سمت جنگل تاخت ولی ضارب را نیافت.
نادر از این سوء قصد به فرزند خود بدبین شد و در زمانی که در جنگ با لزگیها در حوالی گنجه بود برخی از سران سپاه شخصی را به نام نیک قدم متهم به این ترور کردند نادر چون به او امان داده بود از کشتنش صرف نظر کرد . ظاهرا این شخص اعتراف کرده بود که رضا قلی میرزا محرک اصلی این سو قصد بوده. نادر با حضور جمعی از بزرگان سپاه رضا قلی میرزا را محاکمه نمود و در آخر فرمان به کور کردن چشمان فرزندش داد.
البته هنوز هم با خواندن و مطالعه تمام روایات تاریخی برای خود اینجانب که نویسنده این وبلاگ هستم مشخص نشد که آیا واقعا رضا قلی میرزا این ترور را رهبری کرده بود یا خیر به همین جهت از ذکر روایتهای مختلف صرف نظر میکنیم و فقط این مطلب را اشاره کنم که دوران افول نادر از همین نقطه آغاز شد.
نادر پس از این ماجراها دو جنگ بزرگ دیگر با عثمانی انجام داد که در هر دو پیروز شد به ویژه در آخرین جنگ و برای آخرین بار چنان شکستی نصیب ترکان عثمانی نمود که حاصل آن 12 هزار کشته و 5 هزار اسیر جنگی بود و همچنین غنیمت فراوانی از توپخانه ها و مهمات جنگی و بنه و آذوقه و مواشی اردوی محمد پاشا به دست سپاه ایران افتاد.
پس از مدتی نادر سفیری به جانب دولت عثمانی فرستاد و آنها هم تمام شرایط نادر را پذیرفتند و اسیران را رد و بدل کردند و غائله خاتمه پیدا کرد.
دوره زمامداری نادر از ابتدای خدمت در سپاه شاه تهماسب تا آخرین لشگر کشی به منطقه غرب، یک دوره حکومت بیست ساله بسیار سخت است که این پادشاه وطن پرست چشم از استراحت و آساسیش در کاخها می بندد و حرکت در صحرا و بیابان و کوه را ترجیح میدهد. زندگی خود را خرج وحدت ارضی ایران و طرد بیگانگان و بازپس گرفتن شهرهای از دست رفته میکند. تقریبا تنها دورانی پس از اسلام بود که مرزهای ایران به وسعت واقعی آن یعنی فلات ایران گسترش پیدا کرد.
متاسفانه نادر در اواخر سلطنت خود تغییر رفتار داد که عوامل بسیاری در آن تاثیر داشت. از زمان سو قصدی که به جان وی شد و کاری که در حق فرزند دلیر خود کرد و سختیها و مشقات فراوان جنگهای پی در پی از شرق به غرب کشور و همچنین مریضی استسقا روحیات نادر را تغییر داد و در سالهای آخر زندگی خود قابل مقایسه با آن نادر بردبار و عادل نبود .
سرانجام نادر در زمانی که عازم سرکوب یکی از شورشهای منطقه خراسان بود شدیدا به سران قبایل افشار و قزلباش و قاجار بدبین شد و تصمیم گرفت در این نبرد فقط افغانها و ترکمتنها را با خود به همراه ببرد. سران قزلباش و دیگر قبایل از این ماجرا اطلاع یافتند و به تحریک علیقلیخان برادرزاده نادر تصمیم به قتل وی گرفتند.
در شب یازدهم جمادی الثانی 1160 رئیس نگهبانان به همراه چند تن دیگر به طرف خیمه نادر در نزدیکی قوچان به قصد قتل نادر عزیمت کردند در بین راه تعدادی از ترس از این کار منصرف شدند. سر انجام چهار نفر جرات آن را پیدا کردند که نیمه شب وارد چادر نادر بشوند. نادر که خواب بسیار سبکی داشت سریعا از خواب برجست و با تبرزینی که همیشه همراه خود داشت دو نفر از آنها را کشت ولی عاقبت رئیس نگهبانان شمشیر بر او زد و سر نادر را بریدند. این کار چنان مخفیانه انجام شد که تا سپیده صبح کسی چیزی از این ماجرا نفهمید.
وقتی خبر قتل نادر پیچید، سپاه دچار هرج و مرج شد. تمام اموالی که همراه نادر بود غارت شد و هنوزآفتاب روز یازدهم جمادی الثانی به افق مغرب نرسیده بود که دیگر هیچ اثری از آن سپاه بزرگ نمانده بود.
نادر به سبب بیماری روحی در اواخر عمر تدبیر درستی برای جانشینی خود و سرنوشت ایران پس از مرگ نیندیشیده بود و پس از مرگ نادر خونریزیهای فراوان بین برادرزادگان و عموزادگان نادر با فرزندان نادر در گرفت. فرزندان و نوه های نادر یکی پس از دیگری قتل عام شدند.
در باب شخصیت و خلق و خوی نادر، یک انگلیسی که قبل از عزیمت نادر به هند در ایران میزیسته در باب او مطالبی نوشته و در اختیار فریزر صاحب کتاب تاریخ نادر قرار داد که در بخشهایی از آن چنین آمده:
(( نادرشاه قریب 55 سال سن دارد. تنومند و قویست. چشم و ابرویی سیاه و درشت و سیمایی برازنده دارد که مانند آن کمتر دیده ام. صدمه ای که از آفتاب و تصرف هوا بر رخساره او رسیده، منظر مردانه ای به او داده است. شراب به حد اعتدال مینوشد و پنج ساعت از شب گذشته برمیخیزد و بیرون می آید. غذای او بسیار کم و ساده است و اگر تراکم کارهی دولتی زیاد باشد از غذا غفلت میکند و به مقداری نخود برشته که همیشه در جیب دارد و یک جرعه آب غناعت میکند.
بنیه او بطوری قویست که اغلب دیده شده در هوای سرد صحرا روی زمین خوابیده و یک بالاپوش بخود پیچیده و زین اسب زیر سر گذاشته است.
میان صفات بی نظیر نادرشاه حافظه او غریب به نظر می آید به طوری که تمام افسران ارتش خود را به اسم میخواند و تمام سربازان خود را که مدتیست خدمت کرده اند می شناسد و اگر به کسی احسانی یا تنبیهی کرده باشد کاملا به خاطر دارد. ))
در باب هوش و استعداد جنگی نادر بسیار نوشته اند که دیگر مجال صحبت آن نیست ولی بیجهت نیست که هوش جنگی او را با ناپلئون مقایسه میکنند.
از دیگر اقدامات جالب نادر برهم زدن دکان و بازار آخوندها بود. بساط ملاها که در دوران صفوی حسابی به نان و نوایی رسیده بودند و در هر شهر نماینده ای داشتند و وجوهات جمع میکردند به دست نادر برچیده شد.
نادر در همان اولین روز حکومت در دشت مغان از سرکرده ملاها در خصوص وجوه اوقافی پرسید (( به چه قسم این همه مال مملکت را که در تصرف ایشان است خرج میکنید؟
گفتند به مدد معاش علمای ملت و اوقاف مدارس و مساجد و در مساجد دعا به دولت پادشاه اسلام می کنیم.
نادر پاسخ داد ظاهر است که دعای شما در درگاه خداوند مستجاب نیست. به دلیل اینکه هرچه شما ترقی کردید مملکت تنزل کرد...))
بعد از آن دستور داد تا جمیع اموال و اوقاف مساجد را جمع آوری و به جهت امور مملکتی خرج کنند.
نادر همانقدر که در امور نظامی با هوش بود در امور سیاسی هم هوش و استعداد خاصی داشت به طوری که از اختلاف بین روسیه و انگلیس حد اکثر استفاده را میبرد.
او نیروی دریایی بسیار قوی در خلیج فارس ایجاد کرد تا امنیت تجارت را نیز برقرار کند.
پس از قتل نادر، علیقلی خان برادرزده وی به خراسان حمله کرد و رضا قلی پسر برومند نادر را به همراه 16 تن از برادران و برادرزادگان خوردسالشان از دم تیغ گذراند.
آخرین بازمانده سلطنت نادر، نوه او شاهرخ میرزا بود که تا دوران قاجارها حکومت کوچکی در منطقه خراسان داشت و بزرگان سلسله زند به سبب احترامی که برای نادر قائل بودند حکومت خراسان را به او داده بودند ولی در آخر او نیز با حمله آغا محمد خان قاجار دستگیر شکنجه و مقتول شد.
نادر با بیست هزار نفر از سپاهیان خود وارد شهر دهلی شد و دستور داد که ماموران ویژه انتظامی مرتب در شهر در گردش باشند تا مبادا کسی از افراد سپاه به مردم آسیبی برساند و اگر کسی چنین کاری نمود فورا آن شخص را تنبیه کنند.
نادر روی هم رفته دو ماه در دهلی ماند در این مدت شهر دچار قحطی بود. نادر برای رفع قحطی مردم شهر دستور داد تا در انبارهای غله را بگشایند و به نرخ عادلانه بفروشند. صاحبان غله که از این مسئله ناراضی بودند بر علیه نادر قیام کردند و در شهر چنین شایع کردند که نادر مسموم شده . در اثر انتشار این خبر شورش عظیمی در شهر درگرفت . نادر شخصا مجبور شد به میدان چاندیچوک که مرکز اشرار بود برود، ولی از بالای ساختمانها بر روی او سنگ و چوب پرت کردند و تیری به طرفش پرتاب شد که به وی اصابت نکر و کسی را که در پهلوی او بود کشت. نادر دریافت که راهی جز سرکوب نمانده و بلافاصله دستور حمله داد. سرکوب 5 ساعت ادامه داشت که خود محمد شاه با جمعی از بزرگان هند برای پا درمیانی آمدند و نادرشاه هم شفاعت آنها را پذیرفت. چند روز بعد از این ماجرا نادر یکی از نوادگان اورنگ زیب از خواندان سلطنتی هند را به عقد شاهزاده نصرالله میرزا در آورد و جشن عروسی دو شاهزاده برپا گشت و محمد شاه در این جشن هدایای زیادی به نصرالله میرزا داد.
در روز سوم صفر 1152 به امر شاه ایران مجلسی از بزرگان سپاه و بزرگان هند در قصر سلطنتی تشکیل گردید و نادر تاج سلطنت را بر سر محمد شاه گذاشت و روز هشتم همان ماه با تشریفات رسمی سپاه را سان دید و هند را به جانب لاهور ترک کرد.
نادرپیش از حرکت قرارداد مرزی با هند امضا نمود که به واسطه آن رود سند از جنوب آن در دریای عمان تا شمال آن در کوه های سلیمان افغانستان مرزایران و هند باشد.
نادر پس از ترک هند به سال 1153 به هرات وارد شد و بر تختی مرصع جلوس نمود و هدایا و غنائمی که از هند با خود آورده بود به نظر بزرگان و نمایندگان شهرها رساند. میزان غنائم به حدی بود که شاه به مدت سه سال پرداخت مالیات را به کل ملت ایران بخشید.
پس از بازگشت از هند نادر مجبور به چندین جنگ دیگر نیز شد از جمله آن جنگ با ایلبارس خان یا البرزخان پادشاه خوارزم بود که در غیاب نادر به نواحی خراسان دست اندازی کرده بود. نادر آنها را نیز در جنگ شکست داد و سر جایشان نشاند.
پس از آن نادر که خبر قتل برادر خود به دست طوایف لزگی منطقه داغستان را در هنگامی که در هند بود شنید همواره در پی موقعیتی مناسب جهت تنبیه طوایف لزگی بود. بدین سبب با سپاهی عظیم به سمت داغستان به راه افتاد. ولی قبل از اینکه خود به منطقه برسد حدود دوازده هزار نفر از سپاهیان زبده افغان ابدالی را که همیشه وفادار به نادر بودند جلوتر به منطقه فرستاد تا کار لزگیها را یکسره کنند.
هنگامی که نادر از راه مازندران راهی داغستان بود در بین راه و در نزدیکی قلعه اولاد تیری از سمت جنگل به طرف وی رها شد که پهلوی نادر را خراشید و انگشت شست وی را قطع نمود. نادر فورا خود را به زمین افکند و رضا قلی میرزا فرزند نادر به جهت دستگیری ضارب به سمت جنگل تاخت ولی ضارب را نیافت.
نادر از این سوء قصد به فرزند خود بدبین شد و در زمانی که در جنگ با لزگیها در حوالی گنجه بود برخی از سران سپاه شخصی را به نام نیک قدم متهم به این ترور کردند نادر چون به او امان داده بود از کشتنش صرف نظر کرد . ظاهرا این شخص اعتراف کرده بود که رضا قلی میرزا محرک اصلی این سو قصد بوده. نادر با حضور جمعی از بزرگان سپاه رضا قلی میرزا را محاکمه نمود و در آخر فرمان به کور کردن چشمان فرزندش داد.
البته هنوز هم با خواندن و مطالعه تمام روایات تاریخی برای خود اینجانب که نویسنده این وبلاگ هستم مشخص نشد که آیا واقعا رضا قلی میرزا این ترور را رهبری کرده بود یا خیر به همین جهت از ذکر روایتهای مختلف صرف نظر میکنیم و فقط این مطلب را اشاره کنم که دوران افول نادر از همین نقطه آغاز شد.
نادر پس از این ماجراها دو جنگ بزرگ دیگر با عثمانی انجام داد که در هر دو پیروز شد به ویژه در آخرین جنگ و برای آخرین بار چنان شکستی نصیب ترکان عثمانی نمود که حاصل آن 12 هزار کشته و 5 هزار اسیر جنگی بود و همچنین غنیمت فراوانی از توپخانه ها و مهمات جنگی و بنه و آذوقه و مواشی اردوی محمد پاشا به دست سپاه ایران افتاد.
پس از مدتی نادر سفیری به جانب دولت عثمانی فرستاد و آنها هم تمام شرایط نادر را پذیرفتند و اسیران را رد و بدل کردند و غائله خاتمه پیدا کرد.
دوره زمامداری نادر از ابتدای خدمت در سپاه شاه تهماسب تا آخرین لشگر کشی به منطقه غرب، یک دوره حکومت بیست ساله بسیار سخت است که این پادشاه وطن پرست چشم از استراحت و آساسیش در کاخها می بندد و حرکت در صحرا و بیابان و کوه را ترجیح میدهد. زندگی خود را خرج وحدت ارضی ایران و طرد بیگانگان و بازپس گرفتن شهرهای از دست رفته میکند. تقریبا تنها دورانی پس از اسلام بود که مرزهای ایران به وسعت واقعی آن یعنی فلات ایران گسترش پیدا کرد.
متاسفانه نادر در اواخر سلطنت خود تغییر رفتار داد که عوامل بسیاری در آن تاثیر داشت. از زمان سو قصدی که به جان وی شد و کاری که در حق فرزند دلیر خود کرد و سختیها و مشقات فراوان جنگهای پی در پی از شرق به غرب کشور و همچنین مریضی استسقا روحیات نادر را تغییر داد و در سالهای آخر زندگی خود قابل مقایسه با آن نادر بردبار و عادل نبود .
سرانجام نادر در زمانی که عازم سرکوب یکی از شورشهای منطقه خراسان بود شدیدا به سران قبایل افشار و قزلباش و قاجار بدبین شد و تصمیم گرفت در این نبرد فقط افغانها و ترکمتنها را با خود به همراه ببرد. سران قزلباش و دیگر قبایل از این ماجرا اطلاع یافتند و به تحریک علیقلیخان برادرزاده نادر تصمیم به قتل وی گرفتند.
در شب یازدهم جمادی الثانی 1160 رئیس نگهبانان به همراه چند تن دیگر به طرف خیمه نادر در نزدیکی قوچان به قصد قتل نادر عزیمت کردند در بین راه تعدادی از ترس از این کار منصرف شدند. سر انجام چهار نفر جرات آن را پیدا کردند که نیمه شب وارد چادر نادر بشوند. نادر که خواب بسیار سبکی داشت سریعا از خواب برجست و با تبرزینی که همیشه همراه خود داشت دو نفر از آنها را کشت ولی عاقبت رئیس نگهبانان شمشیر بر او زد و سر نادر را بریدند. این کار چنان مخفیانه انجام شد که تا سپیده صبح کسی چیزی از این ماجرا نفهمید.
وقتی خبر قتل نادر پیچید، سپاه دچار هرج و مرج شد. تمام اموالی که همراه نادر بود غارت شد و هنوزآفتاب روز یازدهم جمادی الثانی به افق مغرب نرسیده بود که دیگر هیچ اثری از آن سپاه بزرگ نمانده بود.
نادر به سبب بیماری روحی در اواخر عمر تدبیر درستی برای جانشینی خود و سرنوشت ایران پس از مرگ نیندیشیده بود و پس از مرگ نادر خونریزیهای فراوان بین برادرزادگان و عموزادگان نادر با فرزندان نادر در گرفت. فرزندان و نوه های نادر یکی پس از دیگری قتل عام شدند.
در باب شخصیت و خلق و خوی نادر، یک انگلیسی که قبل از عزیمت نادر به هند در ایران میزیسته در باب او مطالبی نوشته و در اختیار فریزر صاحب کتاب تاریخ نادر قرار داد که در بخشهایی از آن چنین آمده:
(( نادرشاه قریب 55 سال سن دارد. تنومند و قویست. چشم و ابرویی سیاه و درشت و سیمایی برازنده دارد که مانند آن کمتر دیده ام. صدمه ای که از آفتاب و تصرف هوا بر رخساره او رسیده، منظر مردانه ای به او داده است. شراب به حد اعتدال مینوشد و پنج ساعت از شب گذشته برمیخیزد و بیرون می آید. غذای او بسیار کم و ساده است و اگر تراکم کارهی دولتی زیاد باشد از غذا غفلت میکند و به مقداری نخود برشته که همیشه در جیب دارد و یک جرعه آب غناعت میکند.
بنیه او بطوری قویست که اغلب دیده شده در هوای سرد صحرا روی زمین خوابیده و یک بالاپوش بخود پیچیده و زین اسب زیر سر گذاشته است.
میان صفات بی نظیر نادرشاه حافظه او غریب به نظر می آید به طوری که تمام افسران ارتش خود را به اسم میخواند و تمام سربازان خود را که مدتیست خدمت کرده اند می شناسد و اگر به کسی احسانی یا تنبیهی کرده باشد کاملا به خاطر دارد. ))
در باب هوش و استعداد جنگی نادر بسیار نوشته اند که دیگر مجال صحبت آن نیست ولی بیجهت نیست که هوش جنگی او را با ناپلئون مقایسه میکنند.
از دیگر اقدامات جالب نادر برهم زدن دکان و بازار آخوندها بود. بساط ملاها که در دوران صفوی حسابی به نان و نوایی رسیده بودند و در هر شهر نماینده ای داشتند و وجوهات جمع میکردند به دست نادر برچیده شد.
نادر در همان اولین روز حکومت در دشت مغان از سرکرده ملاها در خصوص وجوه اوقافی پرسید (( به چه قسم این همه مال مملکت را که در تصرف ایشان است خرج میکنید؟
گفتند به مدد معاش علمای ملت و اوقاف مدارس و مساجد و در مساجد دعا به دولت پادشاه اسلام می کنیم.
نادر پاسخ داد ظاهر است که دعای شما در درگاه خداوند مستجاب نیست. به دلیل اینکه هرچه شما ترقی کردید مملکت تنزل کرد...))
بعد از آن دستور داد تا جمیع اموال و اوقاف مساجد را جمع آوری و به جهت امور مملکتی خرج کنند.
نادر همانقدر که در امور نظامی با هوش بود در امور سیاسی هم هوش و استعداد خاصی داشت به طوری که از اختلاف بین روسیه و انگلیس حد اکثر استفاده را میبرد.
او نیروی دریایی بسیار قوی در خلیج فارس ایجاد کرد تا امنیت تجارت را نیز برقرار کند.
پس از قتل نادر، علیقلی خان برادرزده وی به خراسان حمله کرد و رضا قلی پسر برومند نادر را به همراه 16 تن از برادران و برادرزادگان خوردسالشان از دم تیغ گذراند.
آخرین بازمانده سلطنت نادر، نوه او شاهرخ میرزا بود که تا دوران قاجارها حکومت کوچکی در منطقه خراسان داشت و بزرگان سلسله زند به سبب احترامی که برای نادر قائل بودند حکومت خراسان را به او داده بودند ولی در آخر او نیز با حمله آغا محمد خان قاجار دستگیر شکنجه و مقتول شد.